کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لنگک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لنگک
لغتنامه دهخدا
لنگک . [ ] (اِخ ) لقب پدر ابواسحاق ابراهیم شاعر، و خود او نیز شاعر بوده است .
-
لنگک
لغتنامه دهخدا
لنگک . [ ل َ گ َ ] (اِ مصغر) لنگ کوچک . ابن لنگ . رجوع به لنگ (در معنی شل ) شود.
-
لنگک
لغتنامه دهخدا
لنگک . [ ل ُ گ َ ] (اِ مصغر) لنگ کوچک . فوطه ٔ خرد : لنگکی زیر و لنگکی بالانی غم دزد و نی غم کالا.
-
واژههای مشابه
-
ابن لنگک
لغتنامه دهخدا
ابن لنگک . [ اِ ن ُ ل َ گ َ ] (اِخ ) ابوالحصین محمدبن محمد بصری فارسی . شاعر مشهور، معاصر با ابوالقاسم خبزارزی .
-
ابراهیم بن لنگک
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن لنگک . [ اِ م ِ ن ِ ل َ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از شعرای قدیم به زبان عرب .
-
جستوجو در متن
-
ابراهیم
لغتنامه دهخدا
ابراهیم . [ اِ ] (اِخ ) ابواسحاق بن لنگک . او نیز مانند پدر به عربی شعر می گفته است .
-
ابوالحصین
لغتنامه دهخدا
ابوالحصین . [ اَ بُل ْ ؟ ] (اِخ ) محمدبن محمد بصری . رجوع به ابن لنگک ... شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم مکنی به ابوریاش . یاقوت در معجم الادباء (ج 1 ص 74) گوید: بخط حمیدی از آنچه روایت کرده است از تنوخی در کتاب نشوارالمحاضره ، یافتم که او ابوریاش احمدبن ابی هاشم القیسی است و بخط بعض ادبای مصر دیدم که ابوریاش احمدبن ا...
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) خبزارزی . نصربن احمدبن نصربن مأمون . این شاعر بصری امی بود و خواندن و نوشتن نمیدانست لکن شعر او در غایت جودت و لطافت بود و شغل خبازی نان برنجین داشت و از این رو بخبزارزی معروف گشت . او در حین اشتغال به کار خود اشع...
-
اک
لغتنامه دهخدا
اک . [ اَ / َ-َک ْ ] (پسوند) اک ، یعنی کاف ماقبل مفتوح که معمولاً به کلمه ملحق شود بصورت «ک » تنهادر فارسی علامت تصغیر است : پسرک . درختک . دخترک . مردمک . جوانک . رودک . بابک . (یادداشت مؤلف ) : فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای گویی از یارک بدمهراست ا...
-
ابوالهیذام
لغتنامه دهخدا
ابوالهیذام .[ اَ بُل ْ هََ ] (اِخ ) کلاب بن حمزة العقیلی . حرّانی نحوی لغوی . وی از اهل حرّان بود و مدتی در بادیة اقامت گزید و گویند او معلم کتاب بود و به ایام قاسم بن عبیداﷲبن سلیمان به بغداد شد و قاسم را مدح گفت . و او عالم بشعر بود و خط او معروف ا...
-
ک
لغتنامه دهخدا
ک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص از کاف پارسی یا «گ » آن را کاف تازی و کاف عربی گویند، و آن از حروف مصمته و مائیه و هم از ...