کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لنگه به لنگه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لنگه به لنگه
معنی
( ~ . بِ. لِ گِ) (ص مر.) ناجور، ناهمگون .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لنگه به لنگه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بِ. لِ گِ) (ص مر.) ناجور، ناهمگون .
-
لنگه به لنگه
لغتنامه دهخدا
لنگه به لنگه . [ ل ِ گ َ / گ ِ ب ِل ِ گ َ / گ ِ ] (ص مرکب ) تابه تا (کفش ). ناجور: این کفشها لنگه به لنگه است ؛ ناجور است . رجوع به لنگه شود.
-
واژههای مشابه
-
لِنگَه
لهجه و گویش بختیاری
lenga 1. همتا، شبیه؛ 2. فرد، طاق.
-
جستوجو در متن
-
تا به تا
لهجه و گویش تهرانی
لنگه به لنگه ،لوچ،متفاوت
-
تابتا
لغتنامه دهخدا
تابتا. [ ب ِ ](ص مرکب ) لنگه به لنگه . که یک شکل نباشد: چشمهایش تابتاست ، کفشهایم تابتا شده است . رجوع به «تا» شود.
-
تابه
فرهنگ فارسی معین
(بِ یا بَ) [ په . ] (اِ.) = تاوه : 1 - ظرف فلزی پهن که برای پختن گوشت ، ماهی ، کوکو و غیره به کار می رود. 2 - آلتی است که در آن دانة گندم و حبوب دیگر را بریان کنند. 3 - خشت پخته ، آجر بزرگ . 4 - شیشة تابدان . تابه تا (بِ یا بَ) (ص مر.) 1 - لنگه به ل...
-
ناهمتا
لغتنامه دهخدا
ناهمتا. [ هََ ] (ص مرکب ) بی مثل . بی نظیر. بی مانند. (آنندراج ). ناهمال . || مخالف . مقابل . (از ناظم الاطباء). ضدّ. (زوزنی ) (از منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان القرآن ). نقیض . (از دهار). عکس . (دستور اللغة). صِت ّ. ضَدید. (از منتهی الارب ). خلاف . آ...
-
لنگ
لغتنامه دهخدا
لنگ . [ ل ِ ] (اِ) پا از بن بیغوله ٔ ران تا نوک ابهام قدم . پا باشد از انگشتان تا بیخ ران . (جهانگیری ). پا. || وظیف (در ستور). دست و پای ستور. ساق و ذراع چهارپا : یکی مادیان تیز بگذشت خنگ برش چون بر شیر و کوتاه لنگ . فردوسی .ز دریا برآمد یکی اسب خنگ...
-
تاچه
لغتنامه دهخدا
تاچه . [ چ َ / چ ِ] (اِ مصغر) (از: «تا»، عدل و لنگه و تنگ + «چه »، ادات تصغیر تای کوچک . لنگه ٔ خرد. یک لنگه از خورجین . یک لنگه ٔ کوچک از باری . جوالی کوچک نیمبار. لنگه بار.عدل . رجوع به عدل شود.
-
stipel
گوشوارک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] هر لنگه از دو لنگه ساختار برگمانند در دو سوی دمبرگچه که به شکل خار یا غده است
-
stipule
گوشواره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] هر لنگه از دو لنگه ساختار برگمانند در دو سوی دمبرگ که به شکل خار یا غده است
-
بینیَه دَر
لهجه و گویش بختیاری
binia dar زائدهاى که بهطول لبه یک لنگه از درنصب مىشود تا لنگه دوم به آن گیر کند وبسته بماند.
-
نیم بیت
لغتنامه دهخدا
نیم بیت . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) مصراع . یک لنگه از دو لنگه بیت شعر. رجوع به مصراع شود.