کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لنج
لغتنامه دهخدا
لنج .[ ل َ ] (اِ) ظاهراً نسیجی است چون والا : به نوبت زدن بهر والا و لنج زده میخ حمل از دو جانب صرنج .نظام قاری (دیوان البسه ص 192).
-
واژههای مشابه
-
کنج لنج
لغتنامه دهخدا
کنج لنج . [ ک ُ ل ُ ] (اِ) چین و شکنج . (آنندراج ).
-
لنج آباد
لغتنامه دهخدا
لنج آباد. [ ل َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حسن آباد شهرستان سنندج واقع در 26هزارگزی جنوب سنندج و پنج هزار گزی خاور شوسه ٔ سنندج به کرمانشاه . دارای 40 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
لنج آباد
لغتنامه دهخدا
لنج آباد. [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالک بخش مریوان شهرستان سنندج ، واقع در 6هزارگزی جنوب خاور دژ شاهپور و سه هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو سنندج به مریوان . دامنه ، سردسیر مالاریائی و دارای 340 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، حبوبات ، ل...
-
لنج آباد
لغتنامه دهخدا
لنج آباد. [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مشگین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشگین شهر (خیاو)، واقع در 17هزارگزی جنوب خیاو و 17هزارگزی شوسه ٔ اردبیل به خیاو. جلگه ، معتدل و دارای 412 تن سکنه . آب آن از چشمه و رود انار. محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زر...
-
لنج آباد
لغتنامه دهخدا
لنج آباد. [ ل ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 9هزارگزی جنوب دورود، کنار راه مالرو و اندیکان به آب بید. دارای 39 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
لک و لنج آویختن
لغتنامه دهخدا
لک و لنج آویختن . [ ل َ ک ُ ل ُ ت َ ] (مص مرکب ) لب و لوشه آویختن . لب و لوچه آویختن . نمودن عدم رضایت با چهره ٔ عبوس . لک و لوچه آویختن .
-
لک و لنج
لغتنامه دهخدا
لک و لنج . [ ل َ ک ُ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ظاهراً به معنی لب است . (آنندراج ) : من به گرد سر و لک و لنجش که ز شهد و قُبیده منتخب است .ملا فوقی یزدی .
-
لب و لنج
لغتنامه دهخدا
لب و لنج . [ ل َ ب ُ ل ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ).- لب و لنج آویختن یا لب و لنج آویزان یا آویخته داشتن ؛ ناخرسندی نمودن با ملامح روی .
-
لَک و لُنج/لیچ
لهجه و گویش تهرانی
لبها.
-
لب و لُنج
فرهنگ گنجواژه
لبها. لب و لُنج آویختن(فروافکندن)، لب و لنج آویزان.
-
لَک و لُنج
فرهنگ گنجواژه
لب و لوچه.
-
جستوجو در متن
-
گلافان
واژهنامه آزاد
(بوشهری) کسی که لنج یا قایق می سازد.
-
گلاف
واژهنامه آزاد
(جنوبی) گَلّاف؛ استاد لِنج ساز.