کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لمع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لمع
/lam'/
معنی
درخشیدن؛ روشن شدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لمع
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر) [عربی] [قدیمی] lam' درخشیدن؛ روشن شدن.
-
لمع
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درخشیدن . 2 - (اِ مص .) درخشیدگی ، درخشش .
-
لمع
لغتنامه دهخدا
لمع. [ ل َ ] (ع اِمص ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لمع نزد شعرا آن است که در بیت بعض الفاظ عربی به ترکیب مفید آرد. و اگر آن ترکیب ، ترکیبی باشد که به چیزی مصطلح شده باشد، یا به مثل یا به لطیفه و یا به حکمتی و یا غیر آنها زیبا آید. مثاله :کسی که دی...
-
لمع
لغتنامه دهخدا
لمع. [ ل َ ](ع مص ) لَمعان . درخشیدن و روشن شدن . (منتهی الارب ). درخشیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر) (دهار) : ازعکس و لمع انجم رخشنده هر شبی تا آسمان به گونه ٔ پیروزه طارم است . زوزنی .|| به دست اشاره کردن . || پریدن مرغ . || آشکارا شدن از در و برآمدن ...
-
لمع
لغتنامه دهخدا
لمع. [ ل ُ م َ ] (ع اِ) ج ِ لُمْعة . (اقرب الموارد) : توقع از ایام ایشان داشتن به لمع سراب مغرور شدن است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).چون مرا ماهی برآمد با لمعپس چرا باشم غباری را تبع. مولوی .آبگینه هم بداند از غروب کآن لمع بود از مه تابان خوب . مولوی .و...
-
واژههای همآوا
-
لما
واژگان مترادف و متضاد
جازمه، لا، لم
-
لما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] lamā عنبالثعلب؛ تاجریزی؛ سکنگور.
-
لم ء
لغتنامه دهخدا
لم ء. [ ل َم ْءْ ] (ع مص ) دست بر کسی زدن آشکارا و نهان . || تمامی چیزی را گرفتن . || نگریستن . (منتهی الارب ).
-
لما
لغتنامه دهخدا
لما. [ ] (اِخ ) دهی به پنج فرسنگی شمال درّاهان .
-
لما
لغتنامه دهخدا
لما. [ ل َ ] (اِ) دوائی است که آن را عنب الثعلب گویند. خوردن آن قطع احتلام کند. (برهان ). سگ انگور. تاج ریزی .
-
لما
لغتنامه دهخدا
لما. [ ل َم ْ ما ] (ع ق ) هرگاه . (غیاث ). مگر. چون . (آنندراج ). هنوز. (ترجمان القرآن جرجانی ). || یکی از حروف جازمه ٔ نافیه ٔ استغراقیه . (غیاث ).
-
لِمَا
فرهنگ واژگان قرآن
برای آنچه
-
لَمَا
فرهنگ واژگان قرآن
چرا كه - براي اينكه - چونكه - به اين علت كه - از آنجا كه - هرچه - هرزمان
-
لَّمّاً
فرهنگ واژگان قرآن
به اين صورت كه علاوه برسهم خود،سهم ديگران را نيز به خود اختصاص دهد ، و خلاصه هر چه به دستش بيايد بخورد ، چه پاک و حلال باشد و چه خبيث (عبارت "أَکْلاًَ لَّمّاً " يعني يك جا و كامل خوردن يا به عبارت ديگر بلعيدن)