کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لمبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لمبر
معنی
(لُ بَ) (اِ.) = لنبر: 1 - (عا.) تکان ، لرزش . 2 - فشاری که از حمل زاید بر قوت حامل پدید آید (بنا).
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
۱. تکان، لرزش
۲. نوسان، ارتعاش
دیکشنری
backside, buttock, hip, sway, wobble
-
جستوجوی دقیق
-
لمبر
واژگان مترادف و متضاد
۱. تکان، لرزش ۲. نوسان، ارتعاش
-
لمبر
فرهنگ فارسی معین
(لُ بَ) (اِ.) = لنبر: 1 - (عا.) تکان ، لرزش . 2 - فشاری که از حمل زاید بر قوت حامل پدید آید (بنا).
-
لمبر
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (عا.) سرین ، کفل .
-
لمبر
لغتنامه دهخدا
لمبر. [ ل َ / ل ُ ب ُ ] (اِ) لنْبُر. در اصطلاح بنایان ، فشاری که از حمل زاید بر قوت حامل پدید آید.- لمبر پیدا کردن دیواری ؛ در قسمتی شکست برداشتن بدانسان که قسمت فوق آن لرزد و بیم افتادن بود.
-
لمبر
لغتنامه دهخدا
لمبر. [ ل ُ ب َ ] (اِ) لُنْبَر. در تداول عوام ، قسمت زیر سرین ازپشت . گوشت سرین . گوشت پشت ران آدمی خاصه فربه آن .
-
لمبر
لغتنامه دهخدا
لمبر. [ ل ُ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گیوی بخش سنجید شهرستان هروآباد، واقع در پانزده هزارگزی خاوری سنجید و پانزده هزارگزی شوسه ٔ هروآباد به اردبیل . کوهستانی ، سردسیر و دارای 513 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت ...
-
لمبر
لغتنامه دهخدا
لمبر. [ ل ُ ب َ ](اِخ ) دهی جزء دهستان مشکین خاور بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، واقع در 24هزارگزی خاور خیاو و پانصدگزی شوسه ٔ خیاو به اردبیل . جلگه ، معتدل و دارای 440 تن سکنه . آب آن از چشمه و سبلان و نهر انار. محصول آنجا غلات ، حبوبات و میوه جات . ش...
-
واژههای مشابه
-
لُمبَر
لهجه و گویش تهرانی
سُرین،کپل،ران
-
لنبر، لمبر
لهجه و گویش تهرانی
کفل
-
لمبر خوردن
واژهنامه آزاد
این سو و آن سو جهیدن
-
لمبر خوردن
واژهنامه آزاد
تلوتلو خوردن
-
لَمبُر زدن،لمبور زدن
لهجه و گویش تهرانی
تکان خوردن مایعات
-
لُمبَر، لنبر، لنُبَر زدن
لهجه و گویش تهرانی
تکان خوردن آب و بیرون ریختن از ظرف،لرزان