کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لق ،دهن() پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لَق
لهجه و گویش گنابادی
lagh در گویش گنابادی یعنی لخت ، عریان
-
لَق
لهجه و گویش تهرانی
تخم مرغ گندیده ،نامحکم، لغ .
-
لق لق
لغتنامه دهخدا
لق لق . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد، واقع در 21هزارگزی شمال مشهد. جلگه ، معتدل و دارای 293 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ...
-
لق لق کردن
لغتنامه دهخدا
لق لق کردن . [ ل َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جنبانی چیزی استوار چون میخ و دندان و غیره در جای خود با آواز. || آواز تخم مرغ ضایع و تباه گاه ِ جنبانیدن .
-
لق لق دراز
واژهنامه آزاد
اصطلاحاً به آدم خیلی لاغر و بلند قد میگویند.
-
flail joint
مفصل لق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ارتاپزشکی] مفصلی که بهطور غیرعادی و غیرارادی متحرک است
-
لق شدن
فرهنگ فارسی معین
(لَ. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) شل شدن ، نااستوار شدن .
-
دهان لق
لغتنامه دهخدا
دهان لق . [ دَ ل َ ] (ص مرکب ) دهان لغ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دهان لغ شود.
-
قیله لق
لغتنامه دهخدا
قیله لق . [ ق ِ ل َ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قطور بخش حومه ٔ شهرستان خوی . آب آن از رود قطور و چشمه . محصول آن غلات ، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
لق شدن
لغتنامه دهخدا
لق شدن . [ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جنبان شدن چیزی که استواری آن ضرورت دارد.- لق شدن کمر ؛ خون از زن بیش از عادت دفع شدن و غیره .- لق شدن یا بودن تخم مرغ ؛ به علت کهنگی و دیر ماندن آن حالتی در آن پیدا آمدن که گاه جنبانیدن محتوی آن با آوازی از سوئی به...
-
لق کردن
لغتنامه دهخدا
لق کردن . [ ل َ ک َ دَ] (مص مرکب ) جنبان کردن چیزی استوار، چون : میخ و دندان و جز آن در جای خویش . رجوع به لغ و به لق شود.
-
مژده لق
لغتنامه دهخدا
مژده لق .[ م ُ دَ / دِ ل ُ ] (اِ مرکب ) (مرکب از مژده ٔ فارسی +لُق ترکی که پسوند نسبت است ) آنچه در صله ٔ مژده به کسی دهند. (آنندراج ). مشتلق . و رجوع به مشتلق شود.
-
بادام لق
لغتنامه دهخدا
بادام لق . [ ل ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نوده چناران بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد در 30هزارگزی جنوب خاوری بجنورد سر راه شوسه ٔ قدیمی بجنورد به قوچان . منطقه ای است کوهستانی ، سردسیر با 403 تن سکنه . آبش از چشمه سار ومحصولش غلات ، بنشن و شغل مردمش زرا...
-
خان لق
لغتنامه دهخدا
خان لق . [ ل ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان فشافویه ٔ بخش ری شهرستان تهران . واقع در 51 هزارگزی جنوب باختری ری و 8 هزارگزی خاور شوسه ٔ قم . این دهکده در جلگه قرار دارد وآب و هوایش معتدل میباشد. سکنه ٔ آنجا 529 تن که مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی است ...
-
دهان لق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] dahānlaq[q] کسی که نتواند اسرار خود و دیگران را حفظ کند و هرچه میشنود به دیگران بگوید.