کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لقیط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لقیط
لغتنامه دهخدا
لقیط. [ ل َ ] (اِخ ) ابومغیره . تابعی است .
-
لقیط
لغتنامه دهخدا
لقیط. [ ل َ ] (اِخ ) البلوی . صحابی است . (منتهی الارب ). رجوع به لقیطبن عصر... شود.
-
لقیط
لغتنامه دهخدا
لقیط. [ ل َ ] (اِخ ) الدوسی والدایاد. ذکره بعضهم و هو وهم . قال اسلم فی تاریخ واسطحدثنا جابربن الکردی و احمدبن سهل بن علی قالا حدثنا ابوسفیان الحمیری عن الضحاک بن حمیدة عن غیلان بن جامع عن ایادبن لقیط عن ابیه قال کان شعر رسول اﷲ(ص ) یبلغ کتفیه او منک...
-
لقیط
لغتنامه دهخدا
لقیط. [ ل َ ] (اِخ ) مکنی به ابوالمشا. تابعی و محدث است .
-
لقیط
لغتنامه دهخدا
لقیط. [ ل َ ] (ع ص ، اِ) از زمین برگرفته . || نوزاده ٔ برزمین افکنده و جز آن . (منتهی الارب ). بچه ٔ افکنده و جز آن که بردارند او را. (منتخب اللغات ). بچه ای که در راه افتاده یافته باشند و آن را از زمین برداشته باشند. (غیاث ). فرزند افکنده . و رجوع ب...
-
لقیط
لغتنامه دهخدا
لقیط. [ ل َ ](اِخ ) ابن تاشر. له ادراک ذکره ابن یونس و قال قدیم له ذکر فی الاخبار و شهد فتح مصر. (الاصابة ج 6 ص 12).
-
لقیط
لغتنامه دهخدا
لقیط. [ل َ ] (اِخ ) ابن معبد الایادی . صاحب اغانی وی را لقیطبن معمر ذکر کرده . وی شاعری است جاهلی و به قصیدتی که در آن قوم خود را از غرور ایرانیان بیم داده است شناخته شود. رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 50 و حاشیه ٔ 51 و 60 شود. صاحب عقد الفرید گوید:...
-
لقیط
لغتنامه دهخدا
لقیط. [ل َ ] (اِخ ) الفزاری . گفته ٔ اوست : «الغزو ادرّ للقاح و احدّ للسلاح ». رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 244 شود.
-
واژههای مشابه
-
لقيط
دیکشنری عربی به فارسی
حرامزاده , جازده
-
ربیعةبن لقیط
لغتنامه دهخدا
ربیعةبن لقیط. [ رَ ع َ ت ِن ِ ل َ ] (اِخ ) تابعی معروف ، و از وی روایاتی نقل شده است . رجوع به الاصابة ج 1 قسم 4 و حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهرة ص 118 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.
-
واژههای همآوا
-
لغیط
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ ع . ] (مص ل .) بانگ کردن کبوتر و سنگخوار.
-
لقیة
لغتنامه دهخدا
لقیة. [ ل ُق ْ ی َ ] (ع مص ) لِقی . لقاء. دیدار کردن . (منتهی الارب ). دیدار. یک بار دیدن . ملاقات : جز یکی لُقْیه که اوّل از قضابر وی افتاد و شد اورا دلربا. مولوی .جوحی آمد قاضیش نشناخت زودکو به وقت لقیه در صندوق بود. مولوی .|| کارزار کردن . (دهار).
-
لغیط
لغتنامه دهخدا
لغیط. [ ل َ ] (ع مص ) لغط. بانگ کردن کبوتر و سنگخوار. (منتهی الارب ).
-
لغیة
لغتنامه دهخدا
لغیة. [ ل َغ ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) لغت فرومایه : الاُکره بالضم لغیة؛ ای لغة مسترذلة (فی الکرة). (تاج العروس ).