کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لقمه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حروم لقمه
لهجه و گویش تهرانی
بیقید در حلال بودن
-
کش لقمه
واژهنامه آزاد
پیتزا
-
بزرگ لقمه
واژهنامه آزاد
معادل فارسی واژه ساندویچ. لقمه ای بزرگ که به مخلفات کم ختم نشود و مخلفات زیادی داشته باشد.
-
لقمه چید
واژهنامه آزاد
به معنى گدایى
-
condylar joint, condyloid joint
مفصل لقمهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ارتاپزشکی] مفصلی در سر بیضیشکل یک استخوان که در حفرۀ بیضیشکل استخوان دیگر حرکت میکند
-
لقمه ٔ آهن کشیدن
لغتنامه دهخدا
لقمه ٔ آهن کشیدن . [ ل ُ م َ / م ِ ی ِ هََ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از زنجیر بر پای داشتن . (برهان ). کنایه از زنجیر بر پا بودن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 341).
-
لقمه از آهن چشیدن
لغتنامه دهخدا
لقمه از آهن چشیدن . [ل ُ م َ / م ِ اَ هََ چ َ دَ ] (مص مرکب ) لقمه ٔ آهن چشیدن . کنایه از زخم خوردن است . (آنندراج ) : آنکه سرش زرکش سلطان کشیدبازپسین لقمه ز آهن چشید.نظامی .
-
لقمه چرب ونرم
دیکشنری فارسی به عربی
حکاية
-
لقمه یا تکه کوچک
دیکشنری فارسی به عربی
اقضم
-
یک لقمه غذا
دیکشنری فارسی به عربی
لقمة
-
لقمه ورداشتن،()گرفتن
لهجه و گویش تهرانی
تکه غذا را برداشتن
-
جستوجو در متن
-
مالوندن
لهجه و گویش تهرانی
لگد کردن،له کردن،لقمه زدن
-
تدبیل
لغتنامه دهخدا
تدبیل . [ ت َ ] (ع مص ) گرد کردن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). گرد کردن و جمع کردن چیزی ، چنانکه لقمه را با انگشتان جمع کنند. (از المنجد). پیچیدن و بزرگ کردن لقمه را برای فروبردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بزرگ کردن لقمه . (از المنجد)...
-
lacquey
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لقمه، پادو، نوکر، فراش، چاکری کردن، نوکری کردن
-
بلعیدن
واژگان مترادف و متضاد
بلع کردن، خوردن، قورت دادن، لقمه فرو بردن ≠ استفراغ کردن، قی کردن