کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لقمه از آهن چشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لقمه از آهن چشیدن
لغتنامه دهخدا
لقمه از آهن چشیدن . [ل ُ م َ / م ِ اَ هََ چ َ دَ ] (مص مرکب ) لقمه ٔ آهن چشیدن . کنایه از زخم خوردن است . (آنندراج ) : آنکه سرش زرکش سلطان کشیدبازپسین لقمه ز آهن چشید.نظامی .
-
واژههای مشابه
-
لقمه،لقمه ای،لقمه لقمه
لهجه و گویش تهرانی
تکه،تکه تکه
-
لقمة
دیکشنری عربی به فارسی
لقمه , تکه , يک لقمه غذا , مقدار کم , لقمه کردن
-
لقمه لقمه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ~ .) [ ع . ] (ق مر.) 1 - کم کم ، اندک اندک . 2 - پاره پاره .
-
لقمه لقمه شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ~ . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تکه تکه شدن ، پاره پاره شدن .
-
fish finger
ماهی لقمه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] تکهای گوشت ماهی که آن را به پودر نان و خمیری مخصوص آغشته و بهصورت یخزده بستهبندی میکنند
-
لقمه شمار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] loqmešo(e)mār ۱. آنکه لقمههایی را که مهمان به دهان میگذارد بشمارد.۲. [مجاز] بخیل؛ خسیس: ◻︎ لقمه مستان ز دست لقمهشمار / کز چنان لقمه داشت لقمان عار (اوحدی: ۵۳۶).
-
لقمه شمار
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که بی دعوت به مهمانی رود.2 - بخیل ،خسیس .
-
لقمه ٔ سرسیری
لغتنامه دهخدا
لقمه ٔ سرسیری . [ ل ُ م َ / م ِی ِ س َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به ظاهر غیرمطلوب . || خواستن به دل و ناخواستن به زبان .
-
لقمه ٔ قاضی
لغتنامه دهخدا
لقمه ٔ قاضی . [ ل ُ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بزماورد. زماورد. نواله . نرگس خوان . نرجس المائده . مُیسر. مهنّا. نواله . نرگسه خوان . لقمه ٔ خلیفه . و رجوع به لقمه ٔ خلیفه و بزماورد شود.
-
لقمه زدن
لغتنامه دهخدا
لقمه زدن . [ ل ُ م َ / م ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) لقمه های درشت برداشتن و بلعیدن .
-
لقمه کردن
لغتنامه دهخدا
لقمه کردن . [ ل ُ م َ / م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تلقّم . (زوزنی ). تزقّم . (منتهی الارب ) : عالمی را لقمه کرد و درکشیدمعده اش نعره زنان هل من مزید.مولوی .
-
لقمه گرفتن
لغتنامه دهخدا
لقمه گرفتن . [ ل ُ م َ /م ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) لقمه کردن طعام کسی را. || کسی را کاری خواستن بی وقوف او که نه بر هوای دل وی باشد. تکه گرفتن (در تداول مردم قزوین ).
-
لقمه آلای
لغتنامه دهخدا
لقمه آلای . [ ل ُ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) آلوده کننده ٔ لقمه . رجوع به آلای شود : لبش گاهی بخواهش لقمه آلای ولی در زیر لب لخت جگرخای .طالب آملی .