کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لقمهسوخاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
fritter
لقمهسوخاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] قطعهغذایی که آن را پس از پوشاندن با خمیرابه، در روغن غوطهور و سرخ میکنند
-
واژههای مشابه
-
سوخاری
فرهنگ فارسی معین
[ روس . ] (اِ.) برشته .
-
سوخاری
لغتنامه دهخدا
سوخاری . [ س ُ ] (روسی ، ص ، اِ) سوخارین . نوعی نان خشک که از آرد سفید است ، نان سوخارین را قنادهاپزند و کمی شیرین است . (یادداشت بخط مؤلف ). قسمی نان شیرینی خشک و سبک . بکسمات . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سوخاری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [روسی. فارسی] so(u)xāri ۱. برشتهشده.۲. (اسم) نوعی نان خشک و برشته.
-
لقمه،لقمه ای،لقمه لقمه
لهجه و گویش تهرانی
تکه،تکه تکه
-
cocktail snacks
لقمه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] لبچرهای مانند زیتون یا بادامزمینی یا غالباً مواد خوراکی فراهمآمده از این قبیل مواد که با انواع نوشیدنیها پیش از غذا صرف میشود
-
لقمه
واژگان مترادف و متضاد
۱. تکه، نواله ۲. خوراک، طعام، غذا
-
لقمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لقمَة] loqme ۱. آن مقدار غذا که یک بار در دهان گذاشته شود؛ نواله.۲. [عامیانه] نانی که داخل آن خوراک گذاشتهاند.۳. [عامیانه، مجاز] قطعۀ کوچک؛ تکه.۴. [قدیمی] غذا؛ طعام.
-
لقمه
فرهنگ فارسی معین
(لُ مِ) [ ع . لقمة ] (اِ.) مقدار غذایی که یک بار در دهن گذاشته شود. ؛ ~ گنده تر از دهان برداشتن کنایه از: تقبل کار و تعهد خارج از توان . ؛ ~ را دور سر چرخاندن کنایه از: کار را از راه غلط و پردردسر انجام دادن .
-
لقمة
لغتنامه دهخدا
لقمة. [ ل ُ م َ / ل َ م َ ] (ع اِ) لقمه . نواله . (منتهی الارب ). تکه . اکله . توشه . گراس . تک . پیچی (در تداول مردم قزوین ). آنچه از خوردنی زفت که به یکبار در دهان کنند. مقدار طعامی که یکبار در دهن نهند، و به فارسی فربه از صفات اوست و با لفظ خوردن ...
-
لقمة
دیکشنری عربی به فارسی
لقمه , تکه , يک لقمه غذا , مقدار کم , لقمه کردن
-
لقمه
دیکشنری فارسی به عربی
فم , لقمة
-
لقمه لقمه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ~ .) [ ع . ] (ق مر.) 1 - کم کم ، اندک اندک . 2 - پاره پاره .
-
لقمه لقمه
لغتنامه دهخدا
لقمه لقمه . [ ل ُ م َ / م ِ ل ُ م َ / م ِ ] (ق مرکب ) اندک اندک : گدائی بود که همه عمر لقمه لقمه اندوخته و رقعه بر رقعه دوخته . (گلستان ). معاینه بدیدم که پاره پاره به هم میدوخت و لقمه لقمه می اندوخت . (گلستان ). || (ص مرکب ) پاره پاره : لباسش لقمه ل...