کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لقائی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لقائی
لغتنامه دهخدا
لقائی . [ ل ِ ] (اِخ ) (ملا...) از محفوظه ٔ سمرقند است . طبع نازک دارد. این مطلع از اوست :رخ نمودی و مرا بی سر و سامان کردی آفرین بادعجب کار نمایان کردی .(مجالس النفائس ص 146).
-
لقائی
لغتنامه دهخدا
لقائی . [ ل ِ ] (اِخ ) (مولانا...) از خوارزم است . رجوع به بقائی شود. (مجالس النفائس ص 117 ح ).
-
لقائی
لغتنامه دهخدا
لقائی . [ ل ِ ](اِخ ) (ملا...) از خراسان است اما اکثر اوقات در ماوراءالنهر گذرانیده و همیشه در نظر سلاطین معزّز و مکرم بوده . در شعر و معما خوب است . این مطلع از اوست :ز هر طرف کفنم (؟) زرد و زعفران کرده بهار عمر من است این چنین خزان کرده .(مجالس الن...
-
واژههای مشابه
-
ماه لقائی
لغتنامه دهخدا
ماه لقائی . [ ل ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی ماه لقا. ماه چهری . ماهرویی . و رجوع به ماه لقا و ماه چهری شود.
-
خوش لقائی
لغتنامه دهخدا
خوش لقائی . [ خوَش ْ / خُش ْ ل ِ ] (حامص مرکب ) خوب رویی . تازه رویی . خوش منظری : بشغل دل و رنج تن کم نکردی ازین تازه رویی وزین خوش لقایی .فرخی .
-
جستوجو در متن
-
خوش لقا
لغتنامه دهخدا
خوش لقا. [ خوَش ْ / خُش ْ ل ِ ] (ص مرکب ) خوش صورت . خوبروی . خوشگل . نیکودیدار : فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست سی غلام ترک دادش خوش لقا و خوش کلام . سوزنی .با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا. خاقانی .چو گرگ اج...
-
شیخ العمید
لغتنامه دهخدا
شیخ العمید. [ ش َ خُل ْ ع َ ] (اِخ ) مخاطبه ٔبوسهل حمدوی . لقب بوسهل زوزنی ندیم سلطان مسعود غزنوی و رئیس دیوان رسالت او، پس از مردن بونصر مشکان وبروزگار سلطان مودود، و ممدوح منوچهری : شاخ بنفشه بر سر زانو نهاده سرماننده ٔ مخالف بوسهل زوزنی شیخ العمید...
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) حفده . محمدبن اسعدبن محمدبن الحسین بن القاسم العطاری الطوسی الأصل معروف به حفده و ملقب به عمدةالدین فقیه شافعی نیشابوری . او فقیهی فاضل و واعظی فصیح و اصولی بود، به مرو نزد علی بن ابی بکر محمدبن منصور سمعانی والد حافظ مشه...
-
ندیم
لغتنامه دهخدا
ندیم . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) حریف شراب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ خطی ). حریف شراب و بسا که توسعاً در مورد هر رفیق و مصاحبی استعمال شده است . (اقرب الموارد). هم شراب . (بحر الجواهر). یار شراب .(دهار). هم پیاله . (از بحر الجواهر) (...
-
مسند
لغتنامه دهخدا
مسند. [ م َ ن َ ] (ع اِ) جائی که بر آن می نشینند و بر آن تکیه میکنند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بالش بزرگ . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). پشتی . (ناظم الاطباء). تکیه بالش . تکیه گاه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ت...
-
لقا
لغتنامه دهخدا
لقا. [ ل ِ ] (ع اِمص ، اِ) لِقاء. دیدار. در فارسی توسعاً روی و چهره : پاکیزه لقایش که ز بس حکمت و جودش الحکمة و الجود سری مفتخراً به . منوچهری .تو آسمانی و هنر تو عطارد است وآن بی قرین لقای تو چون ماه آسمان . منوچهری .به زودی اینجارسد و چشم کهتران به...
-
صفت
لغتنامه دهخدا
صفت . [ ص ِ ف َ ] (ع مص ) در عربی بصورت «صفة» و در فارسی «صفت » نویسند. چگونگی کسی گفتن و آن مشتق از وصف است . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف ). بیان کردن حال و علامت و نشان چیزی . (غیاث اللغات ). بیان حال . (منتهی الارب ). ستودن : در صفتت گنگ فرومانده ای...
-
بلند
لغتنامه دهخدا
بلند. [ ب ُ ل َ ] (ص ، ق ) مقابل پست . (از برهان ). مرتفع و عالی و سرافراز. (ناظم الاطباء). کشیده . افراشته . برافراشته . مرتفع، در مقابل کوتاه و پست . (فرهنگ فارسی معین ). اشرف . أعلی . أعیط. افراخته . باذخ . أکوم . باسق . تِلو. جاهض . رفیع. رفیع...