کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لفج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لفج
/lafj/
معنی
لب ستبر، مانند لب شتر: ◻︎ خروشان ز کابل همی رفت زال / فروهشته لفج و برآورده یال (فردوسی: ۱/۲۲۷).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لفج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لفچ، لفچه، لنج› [قدیمی] lafj لب ستبر، مانند لب شتر: ◻︎ خروشان ز کابل همی رفت زال / فروهشته لفج و برآورده یال (فردوسی: ۱/۲۲۷).
-
لفج
فرهنگ فارسی معین
(لَ) (اِ.) لب ، لب ستبر.
-
لفج
لغتنامه دهخدا
لفج . [ ل َ ] (اِ) لفچ . لب . لنج . لوشه . لوچه . فرنج . جحفلة. لب سطبر و گنده ، مانند لب شتر. (از برهان ). لب حیوانات . بتفوز. پتفوز. نول . مشفر. شقشقة : چشم چون جامه ٔ غوک آب گرفته همه سال لفج چون موزه ٔ خواجه حسن عیسی کژ. منجیک .گردن ز در هزار سیل...
-
لفج
لغتنامه دهخدا
لفج . [ ل َ ] (ع اِمص ) خواری . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
لفج فروبردن
لغتنامه دهخدا
لفج فروبردن . [ ل َ ف ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) لب ولوچه آویزان بودن . به خشم آمدن . (اسب ) : گسسته لگام و نگونسارزین فروبرده لفج و برآورده کین .فردوسی .
-
لفج فروهشتن
لغتنامه دهخدا
لفج فروهشتن . [ ل َ ف ُ هَِ ت َ ] (مص مرکب ) به خشم اندرشدن .(فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). کسی را که به خشم شود گویند: لفج فروهشته است یا لفج انداخته : خروشان ز زابل همی رفت زال فروهشته لفج و برآورده یال . فردوسی .فروهشت لفج و برآورد کفج به کردار قیر...
-
لَفز،لفج،زیر لفزی
لهجه و گویش تهرانی
لب
-
جستوجو در متن
-
پدفوز
واژهنامه آزاد
لب، لفج، دور دهان.
-
لب شتری
لغتنامه دهخدا
لب شتری . [ ل َ ش ُ ت ُ ] (ص مرکب ) آنکه لبی چون لفج شتر دارد. که لبی چون لفج اشتر دارد سطبر و آویخته .
-
لفجن
لغتنامه دهخدا
لفجن . [ ل َ ج ِ ] (ص نسبی ) دارنده ٔ لب سطبر. درشت لفج . کلان لفج : خداوندم زبانی روی کرده ست سیاه و لفجن و تاریک و رنجور. منوچهری .سر لفجنان را درآرد به بندخورد چون سر و لفجه ٔ گوسفند. نظامی . || لفج . (برهان ) : دهان و لفجنش از شاخ شاخی به گوری ت...
-
مشافر
فرهنگ فارسی معین
(مَ فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - لفج ها. 2 - دهان ها. جِ مشفر.
-
شترلب
لغتنامه دهخدا
شترلب . [ ش ُ ت ُ ل َ ] (اِ مرکب ) لب شتر. لفج شتر. || (ص مرکب ) که لب چون لفج شتر دارد ضخم و کلفت . دارنده ٔ لبی چون لب شتر در سطبری و ضخامت .
-
هدل
لغتنامه دهخدا
هدل . [ هََ دِ ] (ع ص ) شتر آونگان لفج .(منتهی الارب ). الجمل طویل المشفر. (اقرب الموارد).