کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لفت و لعاب دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لفت و لعاب دادن
لغتنامه دهخدا
لفت و لعاب دادن . [ ل ِ ت ُ ل َ دَ ] (مص مرکب ) (... گفتاری را)، سخن را باالفاظ و عباراتی دراز و متملقانه گفتن . لفت دادن .
-
واژههای مشابه
-
لفت بری
لغتنامه دهخدا
لفت بری . [ ل ِ ت ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )خَرْزَل . شلغم صحرائی .
-
لفت طلع
لغتنامه دهخدا
لفت طلع. [ ل ِ طَ ] (اِخ ) موضعی است . (از معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
لِفت و لعاب دادن
لهجه و گویش تهرانی
حرارت دادن،تفصیل دادن
-
جستوجو در متن
-
overglaze
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرخ کردن، لعاب ثانوی، با لعاب پوشاندن، روی چیزی را لعاب دادن
-
مینا
واژگان مترادف و متضاد
۱. آبگینه، شیشه، جام ۲. جام می ۳. لایه خارجی دندان ۴. ترکیبی ازلاجورد و طلا ۵. آبگینه ۶. لعاب مخصوص ۷. لعاب شیشهای ۸. شیشه شراب
-
لعاب
لغتنامه دهخدا
لعاب . [ ل ُ ] (ع اِ) آب دهن که روان باشد. یقال : تکلم حتی سال لعابه . بفج . برغ . (منتهی الارب ). خیو. خدو. ریق . بزاق . بصاق . غلیز. آب دهان را لعاب گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). لیزآبه . و ان علق (الجزع ) علی طفل کثر سیلان لعابه . (ابن البیطار).از...
-
لفتش دادن
لغتنامه دهخدا
لفتش دادن . [ ل ِ ت ِ دَ ] (مص مرکب ) لفت دادن .به درازا کشانیدن کار یا چیزی یا سخنی را بی فایده . لفت و لعاب دادن . به طول و تفصیل و به طوء گفتن و کردن . القابش دادن . || بهم زدن . جنبانیدن .
-
glazes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لعاب ها، لعاب، مینا، لعاب شیشه، مهره، برق، براق کردن، بینور و بیحالت شدن، لعابی کردن، لعاب دادن، صیقل کردن
-
صقيل
دیکشنری عربی به فارسی
لعاب , لعاب شيشه , مهره , برق , پرداخت , لعابي کردن , لعاب دادن , براق کردن , صيقل کردن , بي نور و بيحالت شدن(درگفتگوي ازچشم)
-
glaze
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لعاب، مینا، لعاب شیشه، مهره، برق، براق کردن، بینور و بیحالت شدن، لعابی کردن، لعاب دادن، صیقل کردن
-
glazed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لعاب، براق کردن، بینور و بیحالت شدن، لعابی کردن، لعاب دادن، صیقل کردن