کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لف
/laf[f]/
معنی
۱. بین؛ میان؛ داخل.
۲. پیچیدن؛ درنوردیدن؛ درهم پیچیدن.
〈 لفونشر: (ادبی) در بدیع، آوردن چند کلمه در شعر یا نثر (لف)، و سپس آوردن صفات و تشبیهاتی برای آنها (نشر)؛ طیونشر.
〈 لفونشر مرتب: (ادبی) در بدیع، لفونشری که کلمۀ اول نشر مربوط به کلمۀ اول لف، و کلمۀ دوم نشر مربوط به کلمۀ دوم لف باشد، همچنین تا آخر، مانند این شعر: نباشد چون لب و رخسار و گیسوی و برت هرگز / شکر شیرین و گل رنگین و شب مشکین و صبح انور.
〈 لفونشر مشوّش: (ادبی) در بدیع، لفونشری که ترتیب خاصی نداشته باشد.
〈 لفونشر معکوس: (ادبی) در بدیع، لفونشری که کلمۀ اول نشر مربوط به کلمۀ آخر لف باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: لفّ، مقابلِ نشر] [قدیمی] laf[f] ۱. بین؛ میان؛ داخل.۲. پیچیدن؛ درنوردیدن؛ درهم پیچیدن.〈 لفونشر: (ادبی) در بدیع، آوردن چند کلمه در شعر یا نثر (لف)، و سپس آوردن صفات و تشبیهاتی برای آنها (نشر)؛ طیونشر.〈 لفونشر مرتب: (ادب...
-
لف
فرهنگ فارسی معین
(لَ فّ) [ ع . ] (مص م .)پیچیدن ، درنوردیدن .
-
لف
لغتنامه دهخدا
لف . [ ل َ ] (ص ، اِ) گوشت که محکم و زفت نباشد و در آن هوا بسیار بود و مانند کفک باشد. «لف و لوف »، از اتباع است . «لف و کف » نیز گویند.
-
لف
لغتنامه دهخدا
لف . [ ل َف ف ] (ع اِ) نورد. طی : در لف چیزی ؛ در طی آن ، در نورد آن ، لای آن . در لف پاکت ؛ در جوف آن .
-
لف
لغتنامه دهخدا
لف . [ ل َف ف ] (ع مص ) درنوردیدن چیزی را و پیچیدن . خلاف نشر. (منتهی الارب ). مقابل نشر. لوله کردن . درپیچیدن . (تاج المصادر). || آمیختن دو لشکر به هم در جنگ . || بازداشتن کسی را از حق وی . || فراهم آوردن چیزی را. || اقسام طعام آمیخته خوردن یا زشت گ...
-
لف
لغتنامه دهخدا
لف . [ ل ِف ف ] (ع اِ) نوع و صنف از مردم . || گروهی از مردم . || قوم گردآمده از هر جای . یقال : جاؤا بِلفهم (به فتح نیز آید)؛ ای اخلاطهم . و کُنّا لفاً؛ ای مجتمعین فی موضع. ج ، لفوف . آنچه از جای جای فراهم آرند، مانند گواهان دروغ که کسی جمع کند و یق...
-
لف
لغتنامه دهخدا
لف . [ ل ُف ف ] (ع ص ، اِ)ج ِ اَلَف ّ. || ج ِ لَفاء. (منتهی الارب ).
-
لف
دیکشنری عربی به فارسی
پيچاپيچ , پيچاندن , چيزي که پيچ ميخورد , مارپيچي , رود پيچ
-
لف
دیکشنری عربی به فارسی
اشنا کردن , اشنا ساختن , خو دادن , عادت دادن , معلوم کردن , خودماني کردن , پيچيدن , قنداق کردن , پوشانيدن , لفافه دار کردن , پنهان کردن , بسته بندي کردن , پتو , خفا , پنهانسازي
-
لف
لهجه و گویش گنابادی
lef در گویش گنابادی یعنی معطلی ، تعویق ، این دل و آن دل کردن
-
لف
واژهنامه آزاد
(لِف) مانند، مثل، شبیه
-
واژههای مشابه
-
لِف
لهجه و گویش بختیاری
lef 1. جفتِ پرندگان lef-e kamutar>:جفت کبوتر> ؛ 2. سیل، سیلاب.
-
لُف لُف
لهجه و گویش تهرانی
صدای خوردن
-
لف لف خوردن
فرهنگ فارسی معین
(لَ لَ. خُ دَ)(مص م .) با تمام دهان خوردن .