کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لـَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لـَ
فرهنگ واژگان قرآن
حتماً - البته - سوگند مي خورم يا مي خوريم (در عباراتي نظير "لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ " سوگند مي خوريم که اگر شما خارج شديد ما هم با شما خارج مي شويم)
-
واژههای مشابه
-
ل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حرف) l بیستوهفتمین حرف الفبای فارسی؛ لام. Δ در حساب ابجد: «۳۰ ».
-
ل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) le نام واج «ل».
-
ل
فرهنگ فارسی معین
(حر.) بیست و هفتمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد 30 در حساب ابجد.
-
ل
لغتنامه دهخدا
ل . (حرف ) حرف بیست و هفتم از الفبای فارسی و بیست و سوم از الفبای عربی و دوازدهم از الفبای ابجدی و نام آن لام است و در حساب جُمَّل آن را به سی دارند:لا و لا لب لا و لالا شش مه است لل کط و کط لل شهور کوته است . (نصاب الصبیان ).و در حساب ترتیبی عربی نم...
-
ل
لغتنامه دهخدا
ل . [ ل َ] (ع حرف ) حرف تحقیق به معنی یقیناً و بی شک و شبهه والبته و فی الواقع و هرآینه : قالوا انا تطیرنا بکم لئن لم تنتهوا لنرجمنکم و لیمسنکم مِنا عذاب ٌ الیم . (قرآن 18/36). این حرف متصل به ضمیر گردد چون : لک و لکم و لنا و له و لهم . و گاه در سوگن...
-
ل
لغتنامه دهخدا
ل . [ ل ِ ] (ع حرف ) را. مَر. (نصاب الصبیان ).برای ِ. از برای ِ. بهرِ. از جهت ِ. برون : چو بدره مهر کند مهر اوست للشعراچو باره داغ کند مهر اوست للزوار. عنصری .گفت ﷲ را، گفت برای خدا. لمصلحة؛ مصلحتی را. ﷲ؛ خدا را، برای خدا. لذلک ؛ لهذا، از برای این . ...
-
ل
دیکشنری عربی به فارسی
براي , بجهت , بواسطه , بجاي , از طرف , به بهاي , درمدت , بقدر , در برابر , درمقابل , برله , بطرفداري از , مربوط به , مال , براي اينکه , زيرا که , چونکه
-
لـِ
فرهنگ واژگان قرآن
براي - براي اينکه (ترکيب لـِ با فعل مضارع نيز فعل امر مي سازد و چنانچه قبل از آن حروف ربط "وَ" ،"ثُمَّ" يا "فـَ" بيايد ، اين لام ساکن مي شود مثل "وَلْتَنظُرْ")
-
شم-ل
لغتنامه دهخدا
شم-ل . [ ش ُ م ُ ] (ع اِ) ج ِ شِمال و شَمال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شمال شود.
-
ل اگارن
لغتنامه دهخدا
ل اگارن . [ ل ُ اِ رُ ] (اِخ ) دپارتمان . نام ایالتی از فرانسه مرکب از گارن و گاسکنی ، دارای سه آرندیسمان و سی پنج کانتن و 327 کمون و 2475000 سکنه .
-
حواص-ل
لغتنامه دهخدا
حواص-ل . [ ح َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ حوصله . (ناظم الاطباء) (زمخشری ). و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله و این جمع را فارسی زبانان بجای مفرد بکار برند،همان مرغ . مرغی است سپید که اکثر بر کناره ٔ آبها نشیند و چون حوصله ٔ نهایت کلان دارد، بر واحد اطلاق آن ...
-
أَتَاحَ (لِ)
دیکشنری عربی به فارسی
اجازه داد به , مهياکرد براي , تسهيل کرد براي , ممکن ساخت براي , امکان داد به
-
اِتَّسَعَ لِ
دیکشنری عربی به فارسی
گنجايش…را يافت , ظرفيت…را پيدا کرد , جا گرفت