کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لغت یا جمله ضرب المثل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
saws
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اره، لغت یا جمله ضربالمثل، امثال و حکم، هراسبابی شبیه اره، منشار، ضرب المثل، مثال، دید
-
منشار
دیکشنری عربی به فارسی
اره اهن بري , ديد , سخن , لغت يا جمله ضرب المثل , مثال , امثال و حکم , اره , هراسبابي شبيه اره
-
hibernicism
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هیبرنیتیسم، ملیت ایرلندی، ضرب المثل یا گفتار ایرلندی
-
بجه
واژهنامه آزاد
[ ب ِ جِ ِ] بدو، فرار کن در اصطلاح یا ضرب المثل محلی"وردار و بجه" یعنی بردار و فرار کن.
-
نصرالدین
فرهنگ نامها
(تلفظ: nasroddin) (عربی) موجب پیروزی دین ، یاور و مدد کار دین و آئین ؛ (در اعلام) نام بسیاری از مشاهیر در تاریخ از جمله ملانصرالدین یا شیخ نصرالدین یا خواجه نصرالدین از مشاهیر ظرفا که در لطیفهگویی بینظیر و گفتارهای وی در این باب ضرب المثل است .
-
حمیق
لغتنامه دهخدا
حمیق . [ ح ُ م َ ] (اِخ ) نام مرد احمقی است که ضرب المثل است در حمق و بی عقلی . گویند: عرف حمیق جمله ؛ اگرچه احمق بود ولی این قدر بود که شناخت شتر خود را. و روایت شده است : عرف حمیقاً جمله ؛ شتر او، او را شناخت پس بر او گستاخی کرد. و این ضرب المثلی ا...
-
تن تنانی
لغتنامه دهخدا
تن تنانی . [ ت َ ت َ ] (ص نسبی ، اِ)نوعی حلوا یا صفت حلواست . در ضرب المثل آمده است :حلوای تن تنانی تا نخوری ندانی . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
-
الغز
لغتنامه دهخدا
الغز. [ اَ غ َ ] (اِخ ) (ابن ...) مردی که نام او سعد یا عروه یا حارث بوده است . در مثل گویند: انکح من ابن الغز، و این مرد در داشتن مال فراوان و بزرگی نره ضرب المثل است . (از مجمع الامثال میدانی ذیل «انکح » و «اجمل ») (از ناظم الاطباء).
-
اعیی
لغتنامه دهخدا
اعیی . [ اَ یا ] (ع ن تف ) درمانده تر در کار. درمانده تر در سخن . بی زبان . (یادداشت بخط مؤلف ).- امثال :اعیی من باقل ؛ گنگ تر از باقل . مثلی است عربی و باقل مردی بود ضرب المثل در عجزاز بیان . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
نوْن گِنْدُم شِکِمِ فوْلَدی
لهجه و گویش گنابادی
none gendom shekem fwladi ضرب المثل گنابادی نان گندم ، شکم فولادی کنایه از افراد تازه به دوران رسیده که به دلیل رسیدن سریع یا خیلی کند از فقر به ثروت خود را گم کرده و فقر و فلاکت خود را فراموش میکنند و ادای اشراف زادگان را در می آورند.
-
بی دِنْگِ مِدِنْگِد
لهجه و گویش گنابادی
bi denge medenged یک ضرب المثل گنابادی است و معنی ان این است که بدون دخالت هیچ عامل خارجی ای صدا میدهد و از خودش مشکل دارد.کنایه از این است که مشکل اصلی خود آن چیز یا خود آن شخص است.
-
وَرْپَلْ
لهجه و گویش گنابادی
warpal در گویش گنابادی یعنی منتظر یک اشاره برای اقدام ، دختری که منتظر شوهریابی یا زید یابی است ، علاقمند ، مشتاق ، هوس ران ، شهوتی ، در گویش گنابادی این کلمه معادل این ضرب المثل فارسی است که میگوید از تو به یک اشاره ، از من به سر دویدن
-
نشیط
لغتنامه دهخدا
نشیط. [ ن َ ] (اِخ ) نام مردی بنّا که در بصره برای زیاد ساختمانی بنا کرد و قبل از اتمام آن فرار کرد و به مرو رفت و هرگاه به زیاد می گفتند بنا راتمام ساز می گفت : حتی یرجعالنشیط من مرو [ باشد تا نشیط از مرو برگردد ] و نشیط هرگز بازنگشت و این جمله ضرب ...
-
جامع سفیان
لغتنامه دهخدا
جامع سفیان . [ م ِ ع ِ س ُف ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از چیزی که شامل همه چیز باشد. ضرب المثل است برای چیزهائی که اشیاء بسیاری در بر داشته باشد. آنچه امور یا اشیاء مختلف و فراوان را فرا در بر داشته باشد. ثعالبی آرد: جامع سفیان ثوری در فق...
-
گره گردیوس
لغتنامه دهخدا
گره گردیوس . [ گ ِ رِ هَِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گره مخصوصی است و ضرب المثل در موردی که کسی مسئله ٔ غامض و لاینحلی را حل نکند ولی زود با تردستی آن را ازپیش بردارد، گویند «گره گردیوس را برید». رجوع به گردیوس در همین لغت نامه و ایران باستان ص 1...