کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لعین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لعین
/la'in/
معنی
لعنتشده؛ نفرینشده؛ ملعون.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
رانده، رجیم، گجسته، لعنتی، مطرود، ملعون
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لعین
واژگان مترادف و متضاد
رانده، رجیم، گجسته، لعنتی، مطرود، ملعون
-
لعین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] la'in لعنتشده؛ نفرینشده؛ ملعون.
-
لعین
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ ع . ] (ص .) نفرین شده ، ملعون .
-
لعین
لغتنامه دهخدا
لعین . [ ل َ ] (اِخ ) منقری ابواکیدر منازل بن زمعة. شاعری است . (منتهی الارب ). رجوع به ابواکیدر شود. این دو بیت او راست درباره ٔ آل اُهتم :و کیف تسامون الکرام و انتم دوارج حبریون فدع ُ القوائم بنو ملصق من وُلد حذلم لم یکن ظلوماً و لا مستنکراً للمظال...
-
لعین
لغتنامه دهخدا
لعین . [ ل َ ] (ع ص ) رجیم . رانده . (منتهی الارب ). به نفرین کرده . (مهذب الاسماء). بنفرین . نفرین کرده . مطرود. مردود. (منتهی الارب ). رانده ٔ از رحمت . رانده و دورکرده از رحمت و نیکی . لعنت کرده شده . (مذکر و مؤنث دروی یکسان است . یقال : رجل لعین...
-
واژههای همآوا
-
لاین
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ] (اِ.) محدودة باریکی به عرض سه تا چهار متر در سطح سواره رو که دو طرف آن با خط کشی ممتد یا مقطع مشخص می شود و خودرو باید در آن حرکت کند، خط عبور. (فره ).
-
لاین
لغتنامه دهخدا
لاین . [ ی ] (اِخ ) نام رودی سرحدی به مغرب ایران . (جغرافیای غرب ایران ص 135).
-
لاین
لغتنامه دهخدا
لاین . [ ی ِ ](اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان لاین ، بخش کلات . شهرستان دره گز. واقع در 55 هزارگزی شمال باختری کبودگنبد. دره . معتدل . دارای 2074 تن سکنه . آب آن از رودخانه و محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه آن مالرو است . (ف...
-
جستوجو در متن
-
لعنتی
واژگان مترادف و متضاد
گجسته، لعین، ملعون
-
ابواکیدر
لغتنامه دهخدا
ابواکیدر. [ اَ اُ ک َ دِ ] (اِخ ) منازل بن زمعه ملقب به لعین منقری . شاعری است از عرب .
-
دیو دین
لغتنامه دهخدا
دیو دین . [ وِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شیطان لعین است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) نام یکی از صنادید عرب است که شیطان به نام سراقه او را بجنگ تحریض کرد : چونکه حارث با سراقه گفت این از عتابش خشمگین شد آن لعین .مولوی .
-
خودگزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xodgozin خودخواه؛ خودپرست: ◻︎ خویشبینی کرد و آمد خودگزین / خنده زد بر کار ابلیس لعین (مولوی: ۱۸۸).