کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لعل ناسفته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لعل ریزه
لغتنامه دهخدا
لعل ریزه . [ ل َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) قطعات کوچک لعل . پاره های خرد لعل : مانده زآن لعل ریزه لختی گردهر یکی زآن قراضه چیزی کرد.نظامی .
-
لعل سان
لغتنامه دهخدا
لعل سان . [ ل َ ] (ص مرکب ) مانند لعل . لعلی : آهوی شیرافکن ما گاو زرین زیردست از لب گاوش لعاب لعل سان انگیخته .خاقانی .
-
لعل سای
لغتنامه دهخدا
لعل سای . [ ل َ ] (نف مرکب ) ساینده ٔ لعل : کی شدی این سنگ مفرح گرای گر نشدی درشکن و لعل سای .نظامی .
-
لعل شناس
لغتنامه دهخدا
لعل شناس . [ ل َ ش ِ ] (نف مرکب ) گوهری : لعل و دُر بیش از آنکه قدر و قیاس داندش دُرفروش ولعل شناس .نظامی .
-
لعل طراز
لغتنامه دهخدا
لعل طراز. [ ل َ طِ /طَ ] (نف مرکب ) نگارنده ٔ لعل . (برهان ) : لعل طراز کمر آفتاب حله گر خاک و حلی بند آب . نظامی .|| آفریننده ٔ لعل . (برهان ). ایجادکننده ٔ لعل . (آنندراج ).
-
لعل فام
لغتنامه دهخدا
لعل فام . [ ل َ ] (ص مرکب ) به رنگ لعل . لعلی . سرخ : بدین چاره تا آن لب لعل فام کنیم آشنا با لب پورسام . فردوسی .چو رخ لعل شد از می لعل فام به گشتاسب هیشوی گفت ای همام . فردوسی .ببودند با خوبی و ناز و کام چو گشتند شاد از می لعل فام . فردوسی .چو بشنی...
-
لعل فروش
لغتنامه دهخدا
لعل فروش . [ ل َ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ لعل . گوهری .
-
لعل فروشی
لغتنامه دهخدا
لعل فروشی . [ ل َ ] (حامص ) گوهرفروشی . جوهرفروشی : کنون لعل و گوهرفروشی کندخرد کی در این ره خموشی کند.نظامی .
-
لعل فشان
لغتنامه دهخدا
لعل فشان . [ ل َ ف َ /ف ِ ] (نف مرکب ) فشاننده و پاشنده ٔ لعل : پای سهیل از سر نطع ادیم لعل فشان بر سر در یتیم . نظامی . || از صفات ساقی است . (آنندراج ). ساقی باده ریز : لعل فشان ساقی زرین کمرگشته چو خورشید فلک لعل گر. میرخسرو (از آنندراج ).|| شیرین...
-
لعل قبا
لغتنامه دهخدا
لعل قبا. [ ل َ ق َ ] (ص مرکب ) دارای قبای لعل رنگ . دارای قبای سرخ : ترا میان سران کی رسد کله داری ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا. خاقانی .چشم خونین همه شب قامت شب پیمایم تا ز خون جگرش لعل قبا آرایم . خاقانی .بس کز آتش سری و بادکلاهی فلک برسر خاک ز ...
-
لعل قبایی
لغتنامه دهخدا
لعل قبایی . [ ل َ ق َ ] (حامص مرکب ) سرخ پوشی . سرخ قبایی . قبایی لعل رنگ داشتن : احرام که گیری چو قدح گیرکه داردعریانی بیرون و درون لعل قبایی . خاقانی .|| کنایه از مستی و سکر باشد. (برهان ).
-
لعل کردار
لغتنامه دهخدا
لعل کردار.[ ل َ ک ِ ] (ص مرکب ) مانند لعل . لعل سان : چون بنگری آن دو لعل خونخوارخونی و میی است لعل کردار.نظامی .
-
لعل کش
لغتنامه دهخدا
لعل کش . [ ل َ ک َ /ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده و حمل کننده ٔ لعل : خنده زنان از کمرش لعل ناب بر کمر لعل کش آفتاب .نظامی .
-
لعل کیاده
لغتنامه دهخدا
لعل کیاده . [ ل َ ک ِ دِ ] (اِخ ) نام موضعی به آمل مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 112).
-
لعل گر
لغتنامه دهخدا
لعل گر. [ ل َ گ َ ] (ص مرکب ) کنایه از ایجادکننده ٔ لعل . (آنندراج ). سازنده ٔ لعل : سنبل او سنبله ٔ روزتاب گوهر او لعل گر آفتاب . نظامی .لعل فشان ساقی زرین کمرگشته چو خورشید فلک لعل گر.میرخسرو (از آنندراج ).