کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لعل رنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لعل آباد
لغتنامه دهخدا
لعل آباد. [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کولی وند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد، واقع در 34000گزی جنوب باختری الشتر و 9000گزی جنوب خاوری شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . دامنه ، سردسیر، مالاریائی و دارای 120 تن سکنه . آب آن از چشمه ها.محصول آنجا غلات ، لبن...
-
لعل آباد
لغتنامه دهخدا
لعل آباد. [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماهیدشت پایین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در پنج هزارگزی باختری ماهیدشت . دامنه ، سردسیر و دارای هفتصد تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات ، حبوبات ، لبنیات و عسل . شغل اهالی زراعت و گله داری و ...
-
لعل بست
لغتنامه دهخدا
لعل بست .[ ل َ ب َ ] (ن مف مرکب ) لعل بسته . لعل دار : به دریا رسد در فشاند ز دست کند گرده ٔ کوه را لعل بست .نظامی .
-
لعل پاره
لغتنامه دهخدا
لعل پاره . [ ل َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) قطعه لعل . قطعه ای از لعل : سنگی به چند سال شود لعل پاره ای زنهار تا به یک نفسش نشکنی به سنگ .سعدی .
-
لعل پوش
لغتنامه دهخدا
لعل پوش . [ ل َ ] (نف مرکب ) پوششی برنگ لعل پوشیده . پوشش فرفیری به تن کرده : یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش بر زنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید. کسائی .شد از خون تن ماهیان لعل پوش دل میغ زد ز آب شنجرف جوش .اسدی (گرشاسب نامه ).
-
لعل پیوند
لغتنامه دهخدا
لعل پیوند. [ ل َ پ َ / پ ِ وَ ] (نف مرکب ) پیونددهنده ٔلعل . || کنایه از تاریخ نگار : لعل پیوند این علاقه ٔ درکز گهر کرد گوش گیتی پر.نظامی .
-
لعل خفتان
لغتنامه دهخدا
لعل خفتان . [ ل َ خ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مریخ . (آنندراج ) : به ترک لعل خفتان تاخت مرکب . سنجر کاشی (در معراج ). || (اِخ ) لقب یکی از امرای دست چپ امیر حمزه که قصه ٔ مصنوعه ٔ آن مشهور است . (آنندراج ) : ز دست چپ ساقی آید به مجلس ملک قاسم لعل خفتان ...
-
لعل درلعل
لغتنامه دهخدا
لعل درلعل . [ ل َ دَ ل َ ] (ص مرکب ) پر از لعل . انباشته به لعل . لعل مضروب در لعل : شنیدم لعل درلعل است کانش اگر دلدار من شد کو نشانش . نظامی .کله لعل و قبا لعل و کمر لعل رخش هم لعل بینی لعل درلعل .نظامی .
-
لعل ریزه
لغتنامه دهخدا
لعل ریزه . [ ل َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) قطعات کوچک لعل . پاره های خرد لعل : مانده زآن لعل ریزه لختی گردهر یکی زآن قراضه چیزی کرد.نظامی .
-
لعل سان
لغتنامه دهخدا
لعل سان . [ ل َ ] (ص مرکب ) مانند لعل . لعلی : آهوی شیرافکن ما گاو زرین زیردست از لب گاوش لعاب لعل سان انگیخته .خاقانی .
-
لعل سای
لغتنامه دهخدا
لعل سای . [ ل َ ] (نف مرکب ) ساینده ٔ لعل : کی شدی این سنگ مفرح گرای گر نشدی درشکن و لعل سای .نظامی .
-
لعل شناس
لغتنامه دهخدا
لعل شناس . [ ل َ ش ِ ] (نف مرکب ) گوهری : لعل و دُر بیش از آنکه قدر و قیاس داندش دُرفروش ولعل شناس .نظامی .
-
لعل طراز
لغتنامه دهخدا
لعل طراز. [ ل َ طِ /طَ ] (نف مرکب ) نگارنده ٔ لعل . (برهان ) : لعل طراز کمر آفتاب حله گر خاک و حلی بند آب . نظامی .|| آفریننده ٔ لعل . (برهان ). ایجادکننده ٔ لعل . (آنندراج ).
-
لعل فروش
لغتنامه دهخدا
لعل فروش . [ ل َ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ لعل . گوهری .
-
لعل فروشی
لغتنامه دهخدا
لعل فروشی . [ ل َ ] (حامص ) گوهرفروشی . جوهرفروشی : کنون لعل و گوهرفروشی کندخرد کی در این ره خموشی کند.نظامی .