کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لعل رنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لعل رنگ
لغتنامه دهخدا
لعل رنگ . [ ل َ رَ ] (ص مرکب ) دارای رنگی چون لعل . سرخ : دو یاقوت دادش دگر لعل رنگ صدوبیست مثقال هر یک به سنگ . اسدی (گرشاسب نامه ).حریفان خراب از می لعل رنگ سر چنگی از خواب در بر چو چنگ .سعدی .
-
واژههای مشابه
-
لَعَلَّ
فرهنگ واژگان قرآن
انتظار می رود كه - اميد است كه-گویا (البته اميد و آرزو از ناحيه خداي تعالي واجب الوقوع است ،يعني هر چه را خدا در بارهاش اميدوار شود ،آن خواهد شد. پس جملاتي كه با لَعَلَّ شروع مي شود و گوينده اش خدايتعالي است وقوعش حتمي است )
-
لعل طراز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب] [قدیمی] la'lta(e)rāz آنکه چیزی را با لعل زینت بدهد.
-
لعل فشان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب. فارسی] [قدیمی] la'lfešān ۱. آنکه لعل بیفشاند.۲. [مجاز] آنکه بادۀ لعلفام در ساغر بریزد.
-
لعل کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ معر - فا. ] (مص م .) قرمز کردن .
-
تاج لعل
لغتنامه دهخدا
تاج لعل . [ ل َ ] (اِ مرکب ) آفتاب عالمتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ).
-
دریای لعل
لغتنامه دهخدا
دریای لعل . [ دَرْ ی ِ ل َ ] (اِ مرکب ) کنایه از پیاله و صراحی و خم پر از شراب باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
سمن لعل
لغتنامه دهخدا
سمن لعل . [ س َ م َ ل َ ] (اِ مرکب ) نام گلی که بو ندارد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
لعاب لعل
لغتنامه دهخدا
لعاب لعل . [ ل ُ ب ِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب سرخ . (آنندراج ) : آن لعل لعاب از دهن گاو فروریزتا مرغ صراحی کندت نغزنوایی . خاقانی .- لعاب لعل سان ؛ کنایه از شراب انگوری باشد. (برهان ).|| کنایه از آفتاب باشد. صاحب آنندراج گوید: و ...
-
لعل آبدار
لغتنامه دهخدا
لعل آبدار. [ ل َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لعل که حاجب ماوراء نیست . لعل شفاف : برگش زمرد است و گلش لعل آبدارگلزار تخت شه که بر آب بقا شود. خاقانی .|| کنایه از لب معشوق . (برهان ) (آنندراج ).
-
لعل بدخشان
لغتنامه دهخدا
لعل بدخشان . [ ل َ ل ِ ب َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لعلی که از بدخشان آرند. رجوع به لعل بدخشی شود : که سهل است لعل بدخشان شکست شکسته نشاید دگربار بست .سعدی .
-
لعل بدخشی
لغتنامه دهخدا
لعل بدخشی . [ ل َ ل ِ ب َ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لعلی که از بدخشان آرند. رجوع به لعل شود.نسترن لؤلوی بیضا دارد اندر مرسله ارغوان لعل بدخشی دارد اندر گوشوار.فرخی .
-
لعل بوگرگ
لغتنامه دهخدا
لعل بوگرگ . [ ل َ ل ِ گ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی از لعل که به صورت گرده باشد، چه بوگرک به لغت ترکی به معنی گرده است : لعل بوگرک ثمر نیک اخترش را جگرگوشه ٔ آفتاب نامند یا گوشواره ٔ لعل شاداب . (جلالای طباطبا در صفت باغ کشمیر از آنندراج ).
-
لعل پیکانی
لغتنامه دهخدا
لعل پیکانی . [ ل َ ل ِ پ َ / پ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از لعل باشد که بر شکل و هیأت پیکان است . لعلی که آن را به شکل پیکان تراشیده باشند و زنان از آن گوشواره سازند. (غیاث ). لعلی را گویند که به اندام پیکان باشد و از آن گوشواره کنند. (برهان ...