کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لعل از سنگ دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لعل از سنگ دادن
لغتنامه دهخدا
لعل از سنگ دادن . [ ل َ اَ س َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه است از به دست آوردن چیزی با نهایت مشقت و رنج و به کسی دادن . (برهان ).
-
واژههای مشابه
-
لعل طراز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب] [قدیمی] la'lta(e)rāz آنکه چیزی را با لعل زینت بدهد.
-
لعل فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] [قدیمی] la'lfām به رنگ لعل؛ سرخرنگ.
-
لعل فشان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب. فارسی] [قدیمی] la'lfešān ۱. آنکه لعل بیفشاند.۲. [مجاز] آنکه بادۀ لعلفام در ساغر بریزد.
-
لعل گون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] [قدیمی] la'lgun لعلفام؛ به رنگ لعل.
-
لعل سیراب
فرهنگ فارسی معین
( ~ ) [ معر - فا. ] (اِ. ص .) لعل آبدار، لعل خوش رنگ .
-
لعل کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ معر - فا. ] (مص م .) قرمز کردن .
-
تاج لعل
لغتنامه دهخدا
تاج لعل . [ ل َ ] (اِ مرکب ) آفتاب عالمتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ).
-
سمن لعل
لغتنامه دهخدا
سمن لعل . [ س َ م َ ل َ ] (اِ مرکب ) نام گلی که بو ندارد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
لعل گشتن
لغتنامه دهخدا
لعل گشتن . [ ل َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) سرخ رنگ شدن . رنگ سرخ گرفتن : سپردند اسبان همه خون لعل همی پای پیلان به خون گشته لعل .فردوسی .
-
لعل مصری
لغتنامه دهخدا
لعل مصری . [ ل َ ل ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قیقهن است و قیقهر نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه ).
-
لعل بست
لغتنامه دهخدا
لعل بست .[ ل َ ب َ ] (ن مف مرکب ) لعل بسته . لعل دار : به دریا رسد در فشاند ز دست کند گرده ٔ کوه را لعل بست .نظامی .
-
لعل دار
لغتنامه دهخدا
لعل دار. [ ل َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ لعل . || دارنده ٔ لبان لعل رنگ : نشسته لعل داران قصب پوش قصب بر ماه بسته لعل بر گوش .نظامی .
-
لعل ریزه
لغتنامه دهخدا
لعل ریزه . [ ل َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) قطعات کوچک لعل . پاره های خرد لعل : مانده زآن لعل ریزه لختی گردهر یکی زآن قراضه چیزی کرد.نظامی .