کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لعل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لعل
/la'l/
معنی
۱. (زمینشناسی) نوعی سنگ قیمتی از ترکیبات آلومینیوم به رنگ سرخ، مانند یاقوت.
۲. [قدیمی، مجاز] لب معشوق.
〈 لعل آبدار: [قدیمی، مجاز] لعل شفاف و درخشان.
〈 لعل بدخش: (زمینشناسی) [قدیمی] لعلی که از معادن بدخشان به دست آید؛ لعل بدخشان.
〈 لعل بدخشی: (زمینشناسی) [قدیمی] = 〈 لعل بدخش: ◻︎ ارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله / نسترن لؤلؤی لالا دارد اندر گوشوار (فرخی: ۱۷۵).
〈 لعل پیازکی: نوعی لعل خوشرنگ و گرانبها که از معدنی به نام پیازک به دست میآمده؛ لعل پیازی: ◻︎ از چشم برده قاعدۀ جزع معدنی / وز لب شکسته قیمت لعل پیازکی (عجمی گرگانی: لغتنامه: پیازکی).
〈 لعل پیازی: = 〈 لعل پیازکی
〈 لعل پیکانی: (زمینشناسی) [قدیمی] لعلی که آن را به شکل پیکان تراش داده باشند.
〈 لعل تر: [قدیمی] = 〈 لعل روان
〈 لعل رمانی: (زمینشناسی) [قدیمی] لعل سرخرنگ به رنگ دانۀ انار: ◻︎ خمشکن نمیداند اینقَدَر که صوفی را / جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی (حافظ: ۹۴۴).
〈 لعل روان:
۱. لعل مذاب، لعل تر.
۲. [قدیمی، مجاز] شراب انگوری.
〈 لعل مذاب: [قدیمی] = 〈 لعل روان
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لعل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: لال] la'l ۱. (زمینشناسی) نوعی سنگ قیمتی از ترکیبات آلومینیوم به رنگ سرخ، مانند یاقوت.۲. [قدیمی، مجاز] لب معشوق.〈 لعل آبدار: [قدیمی، مجاز] لعل شفاف و درخشان.〈 لعل بدخش: (زمینشناسی) [قدیمی] لعلی که از معاد...
-
لعل
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله، قید) [عربی] la'alla ۱. کاشکی؛ کاش.۲. مگر؛ شاید.
-
لعل
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ معر. ] (اِ.) از سنگ های گرانبها به رنگ سرخ .
-
لعل
لغتنامه دهخدا
لعل . [ ل َ ] (اِ) پشه ٔ سخت بزرگ در مازندران و جنگلهای آن . جای گزیدگی وی سخت بیاماسد و گاه باشد که قرحه پیدا آرد.
-
لعل
لغتنامه دهخدا
لعل . [ ل َ ] (معرب ، اِ) (کلمه ٔ فارسی است محیطالمحیط). لال . بدخشانی . (زمخشری ). ملخش . بدخشی . یکی از احجار کریمه و صورت دیگر آن لال است چون نعل و نال . یکی از احجار کریمه و آن غیر بیجاده است . سنگی ظریف با سرخی لامع و از یاقوت سست تر. (دزی ). حم...
-
لعل
لغتنامه دهخدا
لعل . [ ل َ ع َل ْ ل َ / ل َ ع َل ل ] (ع ق ، اِ) مگر. (منتهی الارب ). شاید. تواند بود. باشد که . یحتمل .یمکن . بودکه . بوکه . امید. (منتخب اللغات ). ارجو. امید چیزی که وصول آن ممکن باشد. (آنندراج ) : لاتدری لعل اﷲ یحدث بعد ذلک اءَمراً. (قرآن 1/65).ار...
-
لعل
دیکشنری فارسی به عربی
عقيق , ياقوتة
-
لعل
واژهنامه آزاد
گوهر-چیز گرانبهاوباارزش
-
واژههای مشابه
-
لَعَلَّ
فرهنگ واژگان قرآن
انتظار می رود كه - اميد است كه-گویا (البته اميد و آرزو از ناحيه خداي تعالي واجب الوقوع است ،يعني هر چه را خدا در بارهاش اميدوار شود ،آن خواهد شد. پس جملاتي كه با لَعَلَّ شروع مي شود و گوينده اش خدايتعالي است وقوعش حتمي است )
-
لعل طراز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب] [قدیمی] la'lta(e)rāz آنکه چیزی را با لعل زینت بدهد.
-
لعل فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] [قدیمی] la'lfām به رنگ لعل؛ سرخرنگ.
-
لعل فشان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب. فارسی] [قدیمی] la'lfešān ۱. آنکه لعل بیفشاند.۲. [مجاز] آنکه بادۀ لعلفام در ساغر بریزد.
-
لعل گون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] [قدیمی] la'lgun لعلفام؛ به رنگ لعل.
-
لعل سیراب
فرهنگ فارسی معین
( ~ ) [ معر - فا. ] (اِ. ص .) لعل آبدار، لعل خوش رنگ .