کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لعب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حرف لعب
لغتنامه دهخدا
حرف لعب . [ ح َ ف ِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) و آن باز است که شمس قیس آنرا بدین نام نامیده گوید: حرف لعب چنانکه حقه باز و عمودباز و زنگ باز و جامه باز. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 169). رجوع به «باز» شود.
-
لهو و لعب
لغتنامه دهخدا
لهو و لعب . [ ل َهَْ وُ ل َ ع ِ / ل َهَْ وُ ل َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) طرب و بازی و عشرت و شادی و سرگرمی . رجوع به لهو و نیز لعب شود : حاصل لهو و لعب دنیا چیست نام زشت و خمار و جنگ و جدل . سعدی .دریغا که فصل جوانی برفت به لهو و لعب زندگانی برفت .س...
-
لهو و لعب
فرهنگ گنجواژه
بازی، عشرت.
-
واژههای همآوا
-
لاب
فرهنگ فارسی معین
(ق .) (عا.) کاملاً، کلاً.
-
لاب
لغتنامه دهخدا
لاب . (اِخ ) از بلاد نوبه . صنفی از غلامان سیاه را از آنجا آرند و کافور اخشیدی و نیز صندل لابی از آنجاست . متنبی گوید کان ّ الاسودَ اللابی فیهم . (معجم البلدان ).
-
لاب
لغتنامه دهخدا
لاب . (اِخ ) جایگاهی است در شعر. (معجم البلدان ).
-
لاب
لغتنامه دهخدا
لاب . (اِخ ) نام پسر ادریس علیه السلام . (برهان ).
-
لاب
لغتنامه دهخدا
لاب . (اِخ ) نام حکیمی که اسطرلاب را او وضع کرده است . (برهان ). نام حکیمی یونانی که اصطرلاب منسوب بدوست . (آنندراج ). برخی گویند نام پسراسطر است و اسطر نام پادشاهی بوده از یونان . (برهان ). نام مردی ، گویند از هند است و اسطرلاب منسوب به وی . قیل الا...
-
لاب
لغتنامه دهخدا
لاب . (ع اِ) ج ِ لابة. سنگلاخ سوخته . (منتهی الارب ).
-
لاب
لغتنامه دهخدا
لاب . [ لاب ب ] (اِخ ) لوپر فیلیپ . از آباء یسوعیین فرانسه . مولد بورژ (1607-1670 م .). مؤلف کتاب مجموعه ٔ عمومی سنوذسات مقدس .
-
لَعِبٌ
فرهنگ واژگان قرآن
بازي نظامداري که دو طرف بازي به نظام و قانون آن آشنايي دارند ، مانند فوتبال و نظاير آن که بازی کنندگان به منظور رسيدن به غرضي خيالي که همان بردن می باشد،آن را انجام ميدهند(کلمه لعب به معناي فعلي است که منظم انجام بشود ولي غايت و هدفي جز خيال در آن نب...
-
جستوجو در متن
-
ملعب
لغتنامه دهخدا
ملعب . [ م َ ع َ ] (ع مص ) لَعْب . لِعْب . لَعِب . (ناظم الاطباء). رجوع به لعب شود.
-
با جیغ وداد بازی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
لعب
-
لعبة
لغتنامه دهخدا
لعبة. [ ل ُ ع َ ب َ ] (ع اِ) لَعِب . رجوع به لَعِب شود. بازیی است . ج ، لُعَب . (مهذب الاسماء).