کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لعبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لعبه
/lo'be/
معنی
= لعبت
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لعبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] lo'be = لعبت
-
لعبه
فرهنگ فارسی معین
(لُ بَ) [ ع . لعبة ] 1 - (اِمص .) بازی . 2 - (اِ.) نوبت بازی . 3 - آنچه بدان بازی کنند مانند شطرنج . 4 - تمثال ، پیکر. 5 - احمقی که او را ریشخند کنند. 6 - مهر گیاه .
-
واژههای مشابه
-
لعبة
لغتنامه دهخدا
لعبة. [ ل َ ب َ ] (ع اِ)دارویی است شبیه به سورنجان فربه کن بدن . (منتهی الارب ). یبروح الصنم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به لعبت بربری شود. ابوریحان در صیدنه گوید: ابوحریج گفته است میان جرم او به میان سورنجان سفید ماند او رااز زمین مغرب از بلا...
-
لعبة
لغتنامه دهخدا
لعبة. [ ل ِ ب َ ] (ع اِ) نوعی از بازی .
-
لعبة
لغتنامه دهخدا
لعبة. [ ل ُ ب َ ] (ع اِ) لعبت . پیکر نگاشته . پیکر عموماً. (منتهی الارب ). || اُعجوبه : تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار!که در برابر چشمی و غایب از نظری . حافظ. || گول بیخرد که بدان فسوس کنند و بازی بازند. (منتهی الارب ). امروز گویند: فلانی لعبتی ...
-
لعبة
لغتنامه دهخدا
لعبة. [ ل ُ ع َ ب َ ] (ع اِ) لَعِب . رجوع به لَعِب شود. بازیی است . ج ، لُعَب . (مهذب الاسماء).
-
لعبة
دیکشنری عربی به فارسی
بازي , مسابقه , سرگرمي , شکار , جانور شکاري , يک دور بازي , مسابقه هاي ورزشي , شوخي , دست انداختن , تفريح کردن , اهل حال , سرحال , اسباب بازي , بازيچه , عروسک , بازي کردن , وررفتن
-
لعبة مرة
لغتنامه دهخدا
لعبة مرة. [ ل ُ ب َ ت ِ م ُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) المستعجلة. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
-
واژههای همآوا
-
لابه
واژگان مترادف و متضاد
۱. التماس، تضرع، زاری، ضرع، ندبه ۲. تزویر، فریب، مکر، نیرنگ ۳. تملق، چاپلویی، چربزبانی
-
لابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹لاوه› lābe ۱. درخواست همراه با فروتنی؛ التماس؛ زاری.۲. [قدیمی] عذرخواهی.۳. [قدیمی] نگرانی.۴. [قدیمی] نیرنگ.۵. (اسم) [قدیمی] سخن همراه با مهربانی: لابهٴ مادرانه.۶. [قدیمی] چاپلوسی.
-
لابه
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (اِ.) 1 - عجز، نیاز. 2 - التماس ، زاری . 3 - خودستایی ، تکبر.
-
لابه
لغتنامه دهخدا
لابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) سخنی نیازمندانه . اظهار اخلاص با نیاز تمام . نیاز. فروتنی . تضرع . عجز. چاد. زاری . خواهش . (برهان ) (صحاح الفرس ). التماس : تو او را کنی لابه فردا به پیش فدا داری او را تن و جان خویش . فردوسی .چو دانست رستم که لابه بکارنیای...
-
لابه
لغتنامه دهخدا
لابه . [ ب ِ ] (اِخ ) لوئیز. نام شاعره ٔ فرانسوی ، دختر و زن دوتَن ، لوّاف .ملقب به «لابِل کردیه ». مولد لیون (1526-1566 م .).