کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لعبة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لعبة
معنی
بازي , مسابقه , سرگرمي , شکار , جانور شکاري , يک دور بازي , مسابقه هاي ورزشي , شوخي , دست انداختن , تفريح کردن , اهل حال , سرحال , اسباب بازي , بازيچه , عروسک , بازي کردن , وررفتن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لعبة
لغتنامه دهخدا
لعبة. [ ل َ ب َ ] (ع اِ)دارویی است شبیه به سورنجان فربه کن بدن . (منتهی الارب ). یبروح الصنم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به لعبت بربری شود. ابوریحان در صیدنه گوید: ابوحریج گفته است میان جرم او به میان سورنجان سفید ماند او رااز زمین مغرب از بلا...
-
لعبة
لغتنامه دهخدا
لعبة. [ ل ِ ب َ ] (ع اِ) نوعی از بازی .
-
لعبة
لغتنامه دهخدا
لعبة. [ ل ُ ب َ ] (ع اِ) لعبت . پیکر نگاشته . پیکر عموماً. (منتهی الارب ). || اُعجوبه : تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار!که در برابر چشمی و غایب از نظری . حافظ. || گول بیخرد که بدان فسوس کنند و بازی بازند. (منتهی الارب ). امروز گویند: فلانی لعبتی ...
-
لعبة
لغتنامه دهخدا
لعبة. [ ل ُ ع َ ب َ ] (ع اِ) لَعِب . رجوع به لَعِب شود. بازیی است . ج ، لُعَب . (مهذب الاسماء).
-
لعبة
دیکشنری عربی به فارسی
بازي , مسابقه , سرگرمي , شکار , جانور شکاري , يک دور بازي , مسابقه هاي ورزشي , شوخي , دست انداختن , تفريح کردن , اهل حال , سرحال , اسباب بازي , بازيچه , عروسک , بازي کردن , وررفتن
-
واژههای مشابه
-
لعبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] lo'be = لعبت
-
لعبه
فرهنگ فارسی معین
(لُ بَ) [ ع . لعبة ] 1 - (اِمص .) بازی . 2 - (اِ.) نوبت بازی . 3 - آنچه بدان بازی کنند مانند شطرنج . 4 - تمثال ، پیکر. 5 - احمقی که او را ریشخند کنند. 6 - مهر گیاه .
-
لعبة مرة
لغتنامه دهخدا
لعبة مرة. [ ل ُ ب َ ت ِ م ُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) المستعجلة. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
-
واژههای همآوا
-
لعبت
واژگان مترادف و متضاد
۱. بازیچه، عروسک ۲. نیکو ۳. زیبا ۴. محبوب، معشوق ۵. اعجوبه، نادره ۶. بت، صنم
-
لعبت
فرهنگ نامها
(تلفظ: lo‛bat) (عربی) زن زیبا روی و خوش اندام ؛ (در قدیم) هر چیز بسیار جالب و شگفت انگیز ؛ (در قدیم) (به مجاز) بت و صنم ؛ (در قدیم) (به مجاز) هر یک از سنگهای گران بها یا هر کدام از احجار کریمه .
-
لعبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لعبة] lo'bat ۱. هرچیزی که با آن بازی کنند؛ بازیچه؛ اسباببازی؛ عروسک.۲. [مجاز] دلبر؛ معشوق زیبا: ◻︎ گفتهامت مدحتی، خوبتر از لعبتی / سخت نکوحکمتی، چون حکمبن معاذ (منوچهری: ۱۷).
-
لعبت
فرهنگ فارسی معین
(لُ بَ) [ ع . لعبة ] (اِ.) 1 - بازیچه ، هر آن چیزی که با آن بازی کنند، عروسک . 2 - معشوق ، بُت ، دلبر.
-
لعبت
لغتنامه دهخدا
لعبت . [ ل ُ ب َ ] (ع اِ) صورت فارسی لعبة عربی . رجوع به لعبة در تمام معانی و شواهد شود.