کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لعاب مات 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
matt glaze
لعاب مات 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سراميک] لعابی سرامیکی که تاحدی واشیشهای شده است
-
واژههای مشابه
-
لوآب، لعاب، لعاب انداختن
لهجه و گویش تهرانی
لعاب،غلظت آب خورش
-
enamel 1
لعاب 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی، شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] روپوشهای با سطح صاف و برّاق یا نیمهبرّاق
-
mucilage
لعاب 4
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] مادهای با ترکیب کربوهیدراتی پیچیده که در دیوارۀ یاختههای برخی از گیاهان به وجود میآید؛ در حالت خشک، سفت است و با جذب آب متورم و لزج میشود
-
crackle glaze
لعابترک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سراميک] سطح لعابی شدیداً ترکخورده برروی سفالینهها یا کارهای شیشهای هنری که بهدلیل بالا بودن ضریب انبساط لعاب درقیاس با ضریب انبساط بدنه ایجاد میشود
-
raw glaze
لعاب خام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سراميک] لعابی که هیچیک از اجزای تشکیلدهندۀ آن پیشتر ذوب نشده باشد
-
mucilaginous
لعابدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] محتوی لعاب، شبیه به لعاب یا مرکب از آن متـ . لعابی
-
glazing
لعابدهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سراميک] نشاندن لعاب بر روی سرامیکافزار (ceramic ware)
-
enamel, porcelain enamel
لعاب فلز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سراميک] شیشهای غیرآلی که بر روی قطعۀ فلزی ذوب میشود و لایۀ نسبتاً نازکی برای جلوگیری از خوردگی ایجاد میکند متـ . لعاب2
-
opaque glaze
لعاب کدر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سراميک] لعاب سفید یا رنگی غیرشفاف با سطح براق
-
slime layer
لعابلایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] ترشحات منتشرشده از سطح باکتریها که بهسستی بر روی باکتری چسبیدهاند
-
لعاب الحیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] lo(a,e)'ābolhayye زهر مار.
-
لعاب النحل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lo(a,e)'ābonnahl عسل.
-
لعاب دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] lo(a,e)'ābdār ۱. آنچه دارای لعاب باشد.۲. دانههایی که در آب لعاب ایجاد میکنند، مانند اسفرزه و بهدانه.