کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لطیف اندام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نازک اندام
لغتنامه دهخدا
نازک اندام . [زُ اَ ] (ص مرکب ) آنکه همه اندام و اعضای وی نرم و لطیف باشد. (ناظم الاطباء). ظریف . ظریف اندام . جوان . متناسب اعضا. که اندامی ظریف و زیبا دارد : طلب کرد یار دلارام راپری پیکر نازک اندام را. نظامی .کافروخته روی بود و بدرام پاکیزه نهاد و...
-
پرندین بر
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (ص .) نازک اندام ، لطیف بدن .
-
گلپیکر
فرهنگ نامها
(تلفظ: gol peykar) ویژگی آن که پیکرش مثل گل زیبا و لطیف است ، گل اندام .
-
ضامر
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - باریک اندام . 2 - دقیق ، لطیف .
-
نازک بدن
لغتنامه دهخدا
نازک بدن . [ زُ ب َ دَ ] (ص مرکب ) معشوق . هر که بدن لطیف دارد. (فرهنگ نظام ). کنایه از معشوق باریک میان لطیف تن . (انجمن آرا).معشوق لطیف و زیبا. (ناظم الاطباء). که تنی لطیف و ظریف و زودرنج دارد. تنک پوست . لطیف اندام : نازک بدنی که می نگنجددر زیر قب...
-
سمنبر
فرهنگ نامها
(تلفظ: saman bar) (به مجاز) دارای اندام معطر چون سَمن ، یا دارای اندام سفید و لطیف .
-
نازنین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) nāzanin ۱. دارای ناز.۲. نازکاندام؛ خوشاندام.۳. لطیف.۴. دلربا.
-
مهرپرور
فرهنگ نامها
(تلفظ: mehr parvar) پرورندهی محبت و دوستی ، مهر انگیز ؛ (به مجاز) زیبا و لطیف اندام .
-
ضمر
لغتنامه دهخدا
ضمر. [ ض َ ] (ع ص ) مرد هموارشکم و باریک و لطیف اندام . (منتهی الارب ). مرد هموارشکم لطیف بدن نازک اندام . (منتخب اللغات ). باریک میان . (دهار). || اسب باریک ابرو(؟). (منتهی الارب ). اسبی که ابروانش باریک باشد (؟). (منتخب اللغات ). || تنگ هرچه باشد. ...
-
پری
فرهنگ نامها
(تلفظ: pari) (فرهنگ عوام) موجودی لطیف و بسیار زیبا و نیکوکار و نامرئی که گاه خود را نشان دهد و با جمالش انسان را فریفتهی خود میکند ؛ (به مجاز) زیبارو و دارای اندام ظریف.
-
نغزپیکر
لغتنامه دهخدا
نغزپیکر. [ ن َ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) خوش اندام . که پیکری زیبا و لطیف و خوش دارد. || خوش عبارت . شیوا : یکی نامه ٔ نغزپیکر نوشت به نغزی بکردار باغ بهشت .نظامی .
-
نازک آغوش
لغتنامه دهخدا
نازک آغوش . [ زُ ] (ص مرکب ) آنکه دارای بر و آغوش نرم و ملایم باشد. (ناظم الاطباء). نرم بر. نرم تن . لطیف اندام . نازک بدن : به شیرینی از گلشکر نوش تربه نرمی ز گل نازک آغوش تر.نظامی .
-
باضة
لغتنامه دهخدا
باضة. [ ض ْ ض َ ] (ع ص ، اِ) زن تنک پوست آگنده گوشت . (منتهی الارب ). زن لطیف پوست سپید اندام که خون او از پوست نمایان شود. (از تاج العروس ).
-
ضامر
لغتنامه دهخدا
ضامر. [ م ِ ] (ع ص ) باریک میان . (مهذب الاسماء). باریک اندام . جمل ٌ ضامر؛ شتر باریک اندام لاغر. (منتهی الارب ). اشتر باریک میان . (دهار). || دقیق ِ لطیف .ج ، ضوامر. || قضیب ٌ ضامر؛ شرم ِ آب بشده .
-
گل پیرهن
لغتنامه دهخدا
گل پیرهن . [ گ ُرْ / رَ هََ ] (ص مرکب ) آنکه خود را از گل زینت داده و آرایش کرده باشد. (ناظم الاطباء). آنکه پیراهن وی از لطافت و نازکی گل را ماند. || در بیت زیر مجازاً نازک اندام . لطیف تن . نرم بدن : بال مرصع بسوخت مرغ ملمعبدن اشک زلیخا بریخت یوسف گ...