کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لطیفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لطیفی
لغتنامه دهخدا
لطیفی . [ ل َ ] (اِخ ) (مولانا...) مولدش معلوم نشد، اما بسیار طبع شوخ داشته و در صغر سن وفات کرده و از او اندک سخنی مانده است . این بیت ترکی از اوست :گه آقار که تمار لبینک شکری بیز کاتیکماس موهیچ آقارتماری (؟).اگرچه ترکانه است ، اما شوخ طبعی قائل معل...
-
لطیفی
لغتنامه دهخدا
لطیفی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای قرن نهم و از مردم قسطمونی . مقیم استانبول . متوفی بسال 990 هَ . ق . وی از معمرین است و تذکرةالشعرائی به ترکی دارد که اخیراً طبع و نشر شده . این بیت او راست :گوزم یاشینی بحر ایتدک فراقکله جدالقدن سنکاله قانی ای ظالم صوس...
-
لطیفی
لغتنامه دهخدا
لطیفی . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان لار. واقع در 3هزارگزی خاوری لار، کنار راه شوسه ٔ لار به بندرعباس . جلگه ، گرمسیر مالاریائی و دارای 702 تن سکنه . آب آن از چاه و باران .محصول آنجا غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است و دبستان...
-
لطیفی
لغتنامه دهخدا
لطیفی . [ ل َ ] (اِخ ) شمس الدین محمد لطیفی پسر قاضی شیخ کبیرکه مشهور است به قاضی زاده ٔ اردبیلی . وی معاصر شاه اسماعیل صفوی است . رجوع به شمس الدین محمد لطیفی شود.
-
لطیفی
لغتنامه دهخدا
لطیفی . [ ل َ ] (اِخ )از مشاهیر شعرای هندوستان و از مردم جونپور و وی رادیوانی است حاوی اشعار لطیف و هم به تقلید حدیقه ٔ سنائی مثنویی دارد به نام منازل . این مقطع او راست :عشق آتش به دل زار لطیفی زد و سوخت طرز جان سوختن و شعله ٔ آهش نگرید.(قاموس الاعل...
-
لطیفی
لغتنامه دهخدا
لطیفی . [ ل َ ] (حامص ) حالت و چگونگی لطیف . لطافت : از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی ملک مشرق بیم است که رای تو کند. منوچهری .هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآردچون بر شکوفه بارد باران نوبهاری . سعدی .زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی حقا که در دهانش ای...
-
جستوجو در متن
-
پوشیه
واژهنامه آزاد
روبند،پارچه ی لطیفی که زنان با آن صورت خود را می پوشانند
-
تسخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: تَسَخُّر] [قدیمی] tasxar ریشخند؛ استهزا: ◻︎ گر لطیفی زشت را در پی کند / تسخری باشد که او بر وی کند (مولوی: ۱۹۸).
-
شاهجانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به شاهجان [= شاهگان]، لقبی که در زمان سلطان سنجر سلجوقی به شهر مرو دادند) [قدیمی] šāhjāni ۱. از مردم شاهجان.۲. (اسم، صفت نسبی) پارچۀ لطیفی که در شاهجان بافته میشد.
-
آماریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹آماردن› [قدیمی] 'āmāridan به حساب آوردن؛ آمار کردن؛ شمردن: ◻︎ تو از سر نغزی و لطیفی و ظریفی / میدان همه افعال من و هیچ میامار (سوزنی: ۵۰).
-
نکته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نُکتَة، جمع: نُکَت و نُکات] nokte ۱. مسٲلۀ دقیقی که با دقت نظر و امعان فکر بهدست آید.۲. جملۀ لطیفی که در شخص تٲثیر کند و مایۀ انبساط شود.
-
ارمون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'armun پولی که پیش از کار کردن به مزدور میدهند؛ بیعانه؛ پیشبها: ◻︎ منم درد تو را با جان خریدار / که ارمون دادهام جان را به بازار (لطیفی: مجمعالفرس: ارمون).
-
روگشادگی
لغتنامه دهخدا
روگشادگی . [ گ ُ دَ/ دِ ] (حامص مرکب ) گشاده رویی . کنایه از خوشرویی :آفرین بر حلال زادگیت بر لطیفی و روگشادگیت . نظامی .و رجوع به گشاده رویی شود.
-
قاطانغی
لغتنامه دهخدا
قاطانغی . [ن َ ] (معرب ، اِ) قاطاننقی . رجوع به قاطاننقی شود:در ره دلبر درم باید که یابی کام دل رو بری بر روی نارنجات و بر قاطانغی ؟استاد لطیفی (از شعوری ).