کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لطیفه گفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
quips
دیکشنری انگلیسی به فارسی
quips، کنایه، طعنه، طنز، گوشه، لطیفه، بذله، طعنه زدن، مزه ریختن، ایهام گفتن
-
نمک پاشی
لغتنامه دهخدا
نمک پاشی .[ ن َ م َ ] (حامص مرکب ) نمک پاشیدن . نمک بر چیزی افشاندن . عمل نمک پاش . || در تداول ، بی مزگی کردن . لوس شدن . سخن ناخوشایند و نامطبوعی بی ادبانه گفتن یا حرکتی ناپسند کردن . لطیفه ای دور از ادب گفتن .
-
jest
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جاست، شوخی، تمسخر، بذله گویی، مزاح، لطیفه، بذله، طعنه، گوشه، کنایه، کردار، مسخره، خوش مزگی، تمسخر کردن، استهزاء کردن، ببازی گرفتن، شوخی کردن، مزاح گفتن، خنده کردن
-
دعابة
دیکشنری عربی به فارسی
لطيفه , بذله , شوخي , بذله گويي , خوش طبعي , طعنه , گوشه , کنايه , عمل , کردار , طعنه زدن , تمسخر کردن , استهزاء کردن , ببازي گرفتن , شوخي کردن , مزاح گفتن
-
jests
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جاستر، شوخی، تمسخر، بذله گویی، مزاح، لطیفه، بذله، طعنه، گوشه، کنایه، کردار، مسخره، خوش مزگی، تمسخر کردن، استهزاء کردن، ببازی گرفتن، شوخی کردن، مزاح گفتن، خنده کردن
-
بذله
لغتنامه دهخدا
بذله . [ ب َ ل َ / ل ِ ] (اِ) سخن مرغوب . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) . سخن خوش و مرغوب و لطیفه . (از غیاث اللغات ). مطایبه و لطیفه . (ناظم الاطباء).شوخی . هزل . لطیفه . (فرهنگ فارسی معین ) : هر خاکپایش قبله ای هر آبدستش دجل...
-
گوهر سفتن
لغتنامه دهخدا
گوهر سفتن . [ گ َ / گُو هََ س ُ ت َ ] (مص مرکب ) سوراخ کردن گوهر. (بهار عجم ) (آنندراج ). دُر سفتن . || کنایه از انشای سخن کردن . (برهان قاطع) (بهار عجم ) (مؤید الفضلا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قصه خوانی و آن را گهر سفتن هم میگویند. (برهان قاطع) (...
-
احماض
لغتنامه دهخدا
احماض . [ اِ ] (ع مص ) ترش مَزه گردانیدن . ترشانیدن . || احماض ارض ؛ حمض ناک گردیدن زمین . || احماض اِبل ؛ گیاه شور خوردن شتران . || گیاه شور چرانیدن شتر. || شور و ترش شدن . || بازگردانیدن کسی را از کاری . (منتهی الارب ). || مزاح کردن . خوشمزگی کردن ...
-
بدیهه
لغتنامه دهخدا
بدیهه . [ ب َ هََ / هَِ ] (از ع ، اِ) ناگاه و نااندیشیده گفتن چیزی و یا خواندن شعری . هر چیزی که بگویند و یا بکنند بدون تأمل و تفکر و بدون یادآوری و فی الفور. ناگاه . بخیال خود. زودانداز. (ناظم الاطباء). بدیهة. بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن . نی...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده ا...
-
گو
لغتنامه دهخدا
گو. (فعل امر) امراست از گفتن . بگو. خواه . خواهی . بگذار : ای نگارین ز تو رهیت گسست دلْش را گو به بخس و گو بگذار. آغاجی .بخندید صاحبدل نیکخوی که سهل است از این بیشتر گو بگوی . سعدی (بوستان ).- امثال : چه به من گو چه به در گو چه به خر گو . (امثال و ...
-
بارد
لغتنامه دهخدا
بارد. [ رِ ] (ع ص )سرد. ضد حار، خواه بقوه باشد یا بفعل . براد. (از قطر المحیط). سرد و سردی کننده . (غیاث ). سرد و خنک . (آنندراج ). سرد. (دِمزن ).- عیش بارد ؛ زندگانی گوارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).- ماء البارد ؛ آب سرد و خنک . (منتهی الارب ).- مغن...
-
شیرین سخن
لغتنامه دهخدا
شیرین سخن . [ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) کسی که گفتار وی نوشین و خوش آیند بود. (ناظم الاطباء). شیرین بیان . شیرین گفتار. فصیح . زبان آور. نطاق . سخنور. سخن آور. خوش صحبت . (یادداشت مؤلف ) : میان سپهدار و آن سروبن زنی بود گوینده شیرین سخن . فردوسی .یکی مرد ...
-
یافه
لغتنامه دهخدا
یافه . [ ف َ / ف ِ ] (ص ) بیهوده . (لغت فرس ) . هرزه و بیهوده . (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا). بیهوده و یاوه و باطل و بی معنی و هرزه . (ناظم الاطباء) : کی کردار بر اورنگ بزرگی بنشین می گردان که جهان یافه و گردانستا. دقیقی .سوی کاردانانش نامه نوشت که ...
-
صحبت
لغتنامه دهخدا
صحبت . [ ص ُ ب َ ] (ع اِمص ) دوستی . خلطه . آمیزش . رفاقت . نشست و برخاست . همنشینی . مجالست : ستد و داد مکن هرگز جز دستادست که پسادست خلاف آرد و صحبت ببرد. ابوشکور.و مرا با این خواجه صحبت در بقیت سنه ٔ احدی و عشرین و اربعمائه افتاد... (تاریخ بیهقی چ...