کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لطیف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لطیف
/latif/
معنی
۱. نرم و نازک.
۲. مهربان؛ خوشخو.
۳. خوشاندام.
۴. زیبا و ظریف.
۵. (اسم) از نامهای باریتعالی.
۶. [قدیمی، مجاز] سنجیده و دقیق.
۷. [مقابلِ کثیف] (فلسفه) [قدیمی] غیرمادی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ظریف، نازک
۲. ترد، شکننده
۳. زیبا، گلاندام، گلپیکر، نازکاندام، نازکبدن، نازکتن
۴. شیرین، نغز
۵. ریز، ریزه، سبک ≠ زمخت، ضخیم، کلفت
برابر فارسی
نرم
دیکشنری
exquisite, fair , frail, gossamer, light, nice, silky, smooth, soft, softly, tender, thin, thin-skinned
-
جستوجوی دقیق
-
لطیف
واژگان مترادف و متضاد
۱. ظریف، نازک ۲. ترد، شکننده ۳. زیبا، گلاندام، گلپیکر، نازکاندام، نازکبدن، نازکتن ۴. شیرین، نغز ۵. ریز، ریزه، سبک ≠ زمخت، ضخیم، کلفت
-
لطیف
فرهنگ نامها
(تلفظ: latif) (عربی) نرم و خوشایند ، ظریف و زیبا ؛ ملایم و خوش آهنگ ؛ (به مجاز) چابک و ماهر در نواختن؛ حساس ؛ از نامها و صفات خدا ؛ (در قدیم) خوشگوار ؛ (در قدیم) (به مجاز) معشوقِ ظریف و زیبا ؛ سنجیده و دقیق و بدیع ؛ نکته سنج ؛ (در حالت قیدی) (درقدیم...
-
لطیف
فرهنگ واژههای سره
نرم
-
لطیف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] latif ۱. نرم و نازک.۲. مهربان؛ خوشخو.۳. خوشاندام.۴. زیبا و ظریف.۵. (اسم) از نامهای باریتعالی.۶. [قدیمی، مجاز] سنجیده و دقیق.۷. [مقابلِ کثیف] (فلسفه) [قدیمی] غیرمادی.
-
لطیف
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نرم و نازک . 2 - نیکو، نغز.
-
لطیف
لغتنامه دهخدا
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) (سید...) ابن رکن الدین محمدبن تاج الدین ابومیرةبن کمال الدین ابی الفضل احمدبن محمدبن ضیاءالدین ابوالرضا فضل اﷲ الراوندی بن علی بن عبیداﷲبن محمدبن عبیداﷲبن الحسن . پدر زن شاه شجاع از امرای آل مظفر فارس ، ممدوح حافظ شیرازی . (عمدة...
-
لطیف
لغتنامه دهخدا
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) (مولانا...) شخصی لطیف و ظریف است و شعر خوب دارد و از جمله ٔ شعر او این است :دهان به خنده ٔ شیرین چو یار بگشایدگره ز جان من دل فگار بگشایدمیان عارض گلگون ، دهان خندانش چو غنچه ای است که در لاله زار بگشاید.(مجالس النفائس ص 394).
-
لطیف
لغتنامه دهخدا
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای اصفهان است در عهد محمدشاه . به هندوستان رفت و در دهلی متوطن شد. این بیت او راست :به عزم گریه نشستم به رهگذار کسی که بر رهش ننشیند دگر غبار کسی .(قاموس الاعلام ترکی ).
-
لطیف
لغتنامه دهخدا
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای قرن نهم عثمانی و از مردم بروسه و مشهور به طوطی لطیف . روزگاری کار قضا کرد و از ثروت پدر و دسترنج خویش در استانبول مدرسه ای ساخت و در آن بقیه ٔ عمر به تدریس علوم به سر برد. این بیت او راست :گر کمز تو سن چرخی مه نودن فراغ...
-
لطیف
لغتنامه دهخدا
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) تخلص شاعری است از مردم قزوین . این بیت او راست :ای دیده خون ببار مبادا که پای یارممنون دستگیری رنگ حنا شود.(قاموس الاعلام ترکی ).
-
لطیف
لغتنامه دهخدا
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان ، واقع در هفت هزارگزی جنوب باختری قصبه ٔ اسدآباد و پنج هزارگزی باختر شوسه ٔ اسدآباد به کنگاور.جلگه ، سردسیر، مالاریائی و دارای 84 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، لبن...
-
لطیف
لغتنامه دهخدا
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) لطیف الدین سنجری ، متخلص به لطیف . از مردم مراغه است و این رباعی او راست :گوئی که بگو چگونه اشکت خون شدچون نیست دلی باتو چه گویم چون شددر دیده ٔ من خیال رخسار تو بوداشکم چو گذر کرد بر آن گلگون شد. (قاموس الاعلام ترکی ).رجوع به ل...
-
لطیف
لغتنامه دهخدا
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) یعقوب شکیب . او راست : الدّرر النظیم فی فن التنویم . (معجم المطبوعات ج 2).
-
لطیف
لغتنامه دهخدا
لطیف . [ ل َ ] (ع ص ) باریک . ریزه . نازک . مقذذ. (منتهی الارب ). به غایت نازک . (منتخب اللغات ). || به غایت نیکو. نغز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : چون لطیف آمد به گاه نوبهاربانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز. رودکی .بت اگرچه لطیف دارد نقش به بر دو رخ...
-
لطیف
دیکشنری فارسی به عربی
حساس , حميد , خيط رقيق , عرض , غازي , غرامة , غير ملحوظ , لطيف , معرض , نادر , ناعم , هش