کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لطمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لطمة
معنی
برهم زدن , ترساندن , دست پاچه نمودن , شرمنده شدن , ترسيدن , خجلت
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لطمة
لغتنامه دهخدا
لطمة. [ ل َ م َ ] (ع اِ) طپانچه . تپانچه . سیلی . چک . ج ، لطمات : تو مرا یک لطمه بزن ، گفت : حاشا که من هرگز این کنم و هیچ آزاد زاد پدر را لطمه نزند. (مجمل التواریخ ). لطمه ٔ موج خشم او از بحر خضم حکایت میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 369). چون دریا ب...
-
لطمة
دیکشنری عربی به فارسی
برهم زدن , ترساندن , دست پاچه نمودن , شرمنده شدن , ترسيدن , خجلت
-
واژههای مشابه
-
لطمه
واژگان مترادف و متضاد
۱. آسیب، صدمه، گزند، مضرت ۲. شوک، ضربه ۳. خسارت، خسران، زیان ۴. سیلی
-
لطمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لطمَة، جمع: لطمات] latme ۱. صدمه.۲. [قدیمی] تپانچه؛ سیلی.
-
لطمه
فرهنگ فارسی معین
(لَ مِ) [ ع . لطمة ] (اِ.)1 - صدمه . 2 - سیلی ، تپانچه . 3 - آسیب . ج . لطمات .
-
لطمه
دیکشنری فارسی به عربی
صدمة , ضربة , وطاة
-
لطمه خوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - سیلی خوردن . 2 - صدمه دیدن ، زیان دیدن .
-
لطمه خوردن
لغتنامه دهخدا
لطمه خوردن . [ ل َ م َ / م ِ خوَرْ / خُرْ دَ] (مص مرکب ) سیلی خوردن . طپانچه خوردن : یا چو نهد بر سر دریا خسی لطمه خورد از کف دریا بسی . امیرخسرو (از آنندراج ).- به امری یا به کسی لطمه خوردن ؛ آسیب رسیدن . صدمه خوردن . لت خوردن .
-
لطمه زدن
لغتنامه دهخدا
لطمه زدن . [ ل َ م َ / م ِزَ دَ ] (مص مرکب ) سیلی زدن . طپانچه زدن . لت زدن .- لطمه زدن به کسی یا به کاری ؛ آسیب رساندن . صدمه زدن .
-
لطمه زدن به
دیکشنری فارسی به عربی
اضمن
-
مانع ایجاد لطمه بزندگی
دیکشنری فارسی به عربی
مضاد حيوي
-
لطمه و خسارت
فرهنگ گنجواژه
خسارت.
-
جستوجو در متن
-
لطمات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ لَطمَة] lata(e)māt = لطمه