کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لشکر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عباس آباد شجاع لشکر
لغتنامه دهخدا
عباس آباد شجاع لشکر. [ ع َب ْ با دِ ش ُ ل َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دستگران بخش طبس شهرستان فردوس . واقع در 123هزارگزی شمال طبس . ناحیه ای است جلگه ای گرمسیر. 34 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات آن غلات ، پنبه و گاورس است اهال...
-
صف جلو لشکر
دیکشنری فارسی به عربی
حدود
-
لشکر و لشکرکشی
فرهنگ گنجواژه
حمله نظامی.
-
کسی که در لشکر کشی شرکت میکند
دیکشنری فارسی به عربی
مدافع
-
جستوجو در متن
-
کشوفیدن
واژهنامه آزاد
گشودن-رخنه کردن لشکر کشوف=لشکر گشای-شکستن لشکر
-
تجنید
لغتنامه دهخدا
تجنید. [ ت َ ] (ع مص ) لشکر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). لشکر گرد کردن . (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). لشکر جمع کردن . (آنندراج ).
-
تجنید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tajnid ۱. لشکر جمع کردن؛ لشکر آراستن.۲. لشکرآرایی.
-
تجنید
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) لشکر آراستن ، لشکر گرد کردن .
-
استجاشه
لغتنامه دهخدا
استجاشه . [ اِ ت ِ ش َ ] (ع مص ) طلب کردن لشکر. (منتهی الارب ). لشکر خواستن .(تاج المصادر بیهقی ). طلب لشکر کردن و گرد آوردن .
-
تجهیز
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آراستن ، آماده کردن . 2 - آماده کردن لشکر.
-
تجهیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tajhiz ۱. مجهز کردن.۲. آماده کردن اسباب کاری مانندِ سازوبرگ لشکر.
-
بهار
فرهنگ فارسی معین
دادن ( ~. دَ) (مص ل .) در فصل بهار، با لشکر در جایی اقامت کردن .
-
التکاک
لغتنامه دهخدا
التکاک . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) انبوهی کردن بر آبخور و جز آن . || درهم پیوستن . || درآمدن لشکر. || خطا کردن در سخن . || درنگ کردن در حجت . (منتهی الارب ).
-
حدود
دیکشنری عربی به فارسی
سرحد , حاشيه , لبه , کناره , مرز , خط مرزي , لبه گذاشتن (به) , سجاف کردن , حاشيه گذاشتن , مجاور بودن , حد , محدوده , محدود کردن , منحصر کردن , محبوس کردن , خط فاصل , مرزي , صف جلو لشکر
-
گسل کردن
لغتنامه دهخدا
گسل کردن . [ گ ُ س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف گسیل کردن : این بگفت و لشکر را گسل کرد. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ خطی سعید نفیسی ). رجوع به گسیل کردن شود.