کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لشکر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لشکر کردن
لغتنامه دهخدا
لشکر کردن . [ ل َ ک َ ک َدَ ] (مص مرکب ) تجنید. سپاه گرد آوردن : دگر چه چاره کنم باز عشق لشکر کردبه تیغ قهر دل خسته را مسخر کرد.مجد همگر.
-
واژههای مشابه
-
عارض لشکر
لغتنامه دهخدا
عارض لشکر. [ رِ ض ِ ل َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنکه سپاه را عرض دهد. رجوع به عارض شود.
-
ستاره لشکر
لغتنامه دهخدا
ستاره لشکر. [ س ِ رَ / رِل َ ک َ ] (ص مرکب ) آنکه لشکرش زیاد و بیحد باشد. که سپاهی فراوان دارد. که لشکر افزون دارد : یک تنه صدهزار تن می نهمت چو آفتاب ارچه بصدهزار یک بدر ستاره لشکری . خاقانی .بدر ستاره لشکر است اوج طراز آسمان بحر نهنگ خنجر است ابر س...
-
extra 1
سیاهیلشکر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] شخصی که نقشی غیرفعال بهصورت جزئی از یک جمعیت را بر عهده دارد
-
لشکر شکوف
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش )(ص فا.)لشکر شکاف ، دلیر.
-
ساز لشکر
لغتنامه دهخدا
ساز لشکر. [ زِ ل َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تجهیزات لشکر. اهبت . عُدّت . رجوع به ساز شود.
-
سالار لشکر
لغتنامه دهخدا
سالار لشکر. [ رِ ل َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وازع . (منتهی الارب ). امیر لشکر. فرمانده ٔ سپاه . سردار سپاه . فرمانده ٔ لشکر. رجوع به سالار شود.
-
لشکر انگیختن
لغتنامه دهخدا
لشکر انگیختن . [ ل َ ک َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) گرد آوردن لشکر و به حرکت درآوردن آن : لشکر انگیخت بیش از اندازه کینه ور تیز گشت و کین تازه .نظامی .
-
لشکر شکستن
لغتنامه دهخدا
لشکر شکستن . [ ل َ ک َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) هزم . (منتهی الارب ). بهزیمت دادن سپاه خصم .
-
لشکر هند
لغتنامه دهخدا
لشکر هند. [ ل َ ک َ رِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شب تاریک است . (مجموعه ٔ مترادفات ص 222).
-
امین لشکر
لغتنامه دهخدا
امین لشکر. [ اَ ل َ ک َ ] (اِ مرکب ) از القاب دوره ٔ قاجاری بود. رجوع به فهرست اعلام تاریخ اجتماعی و اداری دوره ٔ قاجاریه تألیف مستوفی چ 1 ج 1 شود.
-
پس لشکر
لغتنامه دهخدا
پس لشکر. [ پ َ س ِ ل َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عقبه ٔ سپاه . ساقه :درفش و پس لشکر و جای خویش برادرش را داد و خود رفت پیش .دقیقی .
-
خوب لشکر
لغتنامه دهخدا
خوب لشکر. [ ل َ ک َ ] (اِ مرکب ) لشکر مجهز. لشکر خوب . لشکر آزموده . لشکر کاربر. لشکر فتح کننده : سپاه پراکنده بازآوریم یکی خوب لشکر فرازآوریم .دقیقی .
-
حاکم لشکر
لغتنامه دهخدا
حاکم لشکر. [ ک ِ م ِ ل َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از مناصب لشکری عهد غزنویان : و این مجلس را حاکم لشکر و فقیه نبیه به امیر رسانیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182). و دانشمند نبیه و حاکم لشکر نصربن خلف را گفت : مردم انبوه بر کار باید کرد. (تاری...