کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لشکرگذار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لشکرگذار
/laškargozār/
معنی
= لشکرکش
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لشکرگذار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] laškargozār = لشکرکش
-
لشکرگذار
لغتنامه دهخدا
لشکرگذار. [ ل َ ک َ گ ُ ] (نف مرکب ) سائق جیش : لشکرگذار باشد دشمن شکار باشددیناربخش باشد دیناربار باشد.منوچهری .
-
جستوجو در متن
-
دیناربار
لغتنامه دهخدا
دیناربار. (نف مرکب ) که دینار ازآن فروبارد. به مجاز نثارکننده ٔ دینار : چه ابر با کف دیناربار توو چه گردچه بحر با دل پهناور تو و چه شمر. فرخی .اندر جهان سرای ندانیم کاندر آن آثار نیست از کف دیناربار او. فرخی .لشکرگذار باشد دشمن شکار باشددیناربخش باشد...
-
گذار
لغتنامه دهخدا
گذار. [ گ ُ ] (اِمص ) ریشه ٔ فعل گذاردن . گذاشتن . || عبور. مرور. گذشتن : هم به چنبر گذار خواهد بوداین رسن را اگرچه هست دراز. رودکی .اگر خود بهشتی وگر دوزخی است گذارش سوی چینود پل بود. اورمزدی .یکی کوه بینی در آن مرغزارکه کرکس نیابد بر او بس گذار. فر...
-
لشکر
لغتنامه دهخدا
لشکر.[ ل َ ک َ ] (اِ) سپاه . سپه . جیش . جند. عسکر. (منتهی الارب ). قال ابن قتیبة والعسکر، فارسی معرب . قال ابن درید و انما هو لشکر بالفارسیة و هو مجتمع الجیش . (المعرب جوالیقی ص 230). خیل . حشم . بهمة. (منتهی الارب ). حثحوث . قشون . سریة. (دهار). رج...