کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لشکرگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لشکرگاه
/laškargāh/
معنی
جای لشکر در میدان جنگ.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اردو، اردوگاه، خرگاه، خرگه، لشکرگه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لشکرگاه
واژگان مترادف و متضاد
اردو، اردوگاه، خرگاه، خرگه، لشکرگه
-
لشکرگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لشکرگه› laškargāh جای لشکر در میدان جنگ.
-
لشکرگاه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) جایی که لشکر اقامت کند.
-
لشکرگاه
لغتنامه دهخدا
لشکرگاه . [ ل َ ک َ ] (اِ مرکب ) معسکر. (منتهی الارب ). لشکرگه . جای لشکر. لشکرجای . اردو. رجوع به در اندره شود : چون خوشنواز [پادشاه هیاطله ] این سخن بشنید به سرحدّ بلخ آمد و طخارستان و سپاه گرد کرد و لشکرگاه بزد و دانست که با فیروز برنیاید و سپاه ا...
-
لشکرگاه
لغتنامه دهخدا
لشکرگاه . [ ل َ ک َ ] (اِخ ) نام دهی جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین ، واقع در 68 هزارگزی شمال ضیأآباد و دوازده هزارگزی راه عمومی . کوهستان . سردسیر. دارای 150 تن سکنه .شیعه ، کردی زبان . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و لبنیات . ش...
-
لشکرگاه
لغتنامه دهخدا
لشکرگاه . [ ل َ ک َ ](اِخ ) دهی از دهستان مرغا، بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز، واقع در 54 هزارگزی باختری ایذه . کوهستانی و معتدل . دارای 150 تن سکنه . شیعه ، فارسی و بختیاری زبان . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از...
-
لشکرگاه
دیکشنری فارسی به عربی
معسکر
-
جستوجو در متن
-
معسکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] mo'askar لشکرگاه؛ اردوگاه.
-
اردوگاه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اردو، لشکرگاه ۲. اتراقگاه، منزلگاه
-
قیتول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qi(ay)tul ۱. لشکرگاه.۲. محلی برای استراحت اردو.
-
جهودان
لغتنامه دهخدا
جهودان . [ ] (اِخ ) شهری است بخراسان ، آبادان و بانعمت و بر دامن کوه نهاده و مستقر ملک گوزکانان است ، وی به لشکرگاه نشیند و ازشهر به لشکرگاه فرسنگی و نیم است و آن لشکرگاه را دراندره خوانند و جایی استوار است بر دامن کوه نهاده و هوایی خوشتر از جهودان و...
-
خرگاه
واژگان مترادف و متضاد
۱. چادر، خیمه، سراپرده، خرگه ۲. اردوگاه، لشکرگاه
-
گرنگ
فرهنگ فارسی معین
(گُ رَ) (اِ.) = کرنگ : 1 - لشکرگاه . 2 - میدان جنگ .
-
معسکر
دیکشنری عربی به فارسی
اردو , اردوگاه , لشکرگاه , منزل کردن , اردو زدن , چادر زدن (بيشتر با )