کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لشکرشکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لشکرشکن
/laškaršekan/
معنی
۱. لشکرشکننده؛ شکستدهندۀ لشکر.
۲. [مجاز] بسیاردلیر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لشکرشکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] laškaršekan ۱. لشکرشکننده؛ شکستدهندۀ لشکر.۲. [مجاز] بسیاردلیر.
-
لشکرشکن
لغتنامه دهخدا
لشکرشکن . [ ل َ ک َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکننده ٔ لشکر. لشکرشکر.کنایه است از سخت دلیر و فیروز. شجاع در جنگها. مردشجاع . (آنندراج ). لشکرشکاف . (آنندراج ) : همه نیزه داران و شمشیرزن همه لشکرآرای و لشکرشکن . دقیقی .سر خوک را بگسلانم ز تن منم بیژن گیو ل...
-
جستوجو در متن
-
لشکرگشا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] laškargošā لشکرگشاینده؛ لشکرشکن.
-
لشکرشکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لشکرشکر› [قدیمی] laškaršekār لشکر شکارنده؛ درهم شکنندۀ لشکر؛ لشکرشکن.
-
لشکرشکر
لغتنامه دهخدا
لشکرشکر. [ ل َ ک َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) لشکرشکن . لشکرشکار : شاه فرخنده پی و میری آزادخویی گرد لشکرشکن و شیری لشکرشکری .فرخی .
-
لشکرشکوف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لشکرشکاف› [قدیمی] laškaršekuf ۱. آنکه صف لشکریان دشمن را بشکافد؛ لشکرشکن.۲. [مجاز] دلاور: ◻︎ که لشکرشکوفان مغفرشکاف / نهان صلح جستند و پیدا مصاف (سعدی۱: ۷۷ حاشیه).
-
پولادپشت
لغتنامه دهخدا
پولادپشت . [ پ ُ ] (ص مرکب ) که پشتی چون پولاد ضخم و قوی دارد : بدین گونه آن مرد پولادپشت بسی مرد لشکرشکن را بکشت .نظامی .
-
کشورآشوب
لغتنامه دهخدا
کشورآشوب . [ ک ِش ْ وَ ] (نف مرکب ) آشوب کننده و ویران کننده ٔ کشور. زیر و زبر کننده ٔ مملکت . کشور بهم زن : یکی دشت پرپیل و پرپیلتن همه کشورآشوب و لشکرشکن .نظامی .
-
کشورده
لغتنامه دهخدا
کشورده . [ ک ِش ْ وَدِه ْ ] (نف مرکب ) کشوردهنده . مملکت بخش : شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن سایه ٔ یزدان شه کشورده کشورستان . عنصری .روز هیجاها بود کشورگشای روز مجلسها بود کشوردهی .منوچهری .
-
انجمن کشیدن
لغتنامه دهخدا
انجمن کشیدن . [ اَ ج ُ م َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) حلقه و صف کشیدن . (از آنندراج ) : جهان از دلیران لشکرشکن کشیده چو انجم یکی انجمن .نظامی (از آنندراج ).
-
دمنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] [قدیمی] demne ۱. روباه: ◻︎ گاه فریب دمنهٴ افسونگرند لیک / روز هنر غضنفر لشکرشکن نیاند (خاقانی: ۱۷۴).۲. [مجاز] آدم مکار و حیلهگر. Δ در اصل نام شغالی حیلهگر در کتاب «کلیله و دمنه» است.
-
شکن
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ شکستن) ‹اشکن› šekan ۱. = شکستن۲. شکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): صفشکن، لشکرشکن.۳. (اسم) چینوچروک و تای پارچه.۴. (اسم) پیچوخم زلف؛ شکنج.〈 شکندرشکن: پیچدرپیچ؛ پرپیچوتاب.
-
گیوه
لغتنامه دهخدا
گیوه . [ گی وَ ] (اِخ ) صورتی از گیو است ، فرزند گودرز، پهلوان داستانی . نام پادشاه زمین خاوران است و او یکی از مبارزان شاه کیخسروبن سیاوخش بود. (برهان قاطع) (از مؤیدالفضلا) : فروتر از او گیوه ٔ رزم زن به هر کار پیروز و لشکرشکن . فردوسی (از حاشیه ٔ ...
-
کشورستان
لغتنامه دهخدا
کشورستان . [ ک ِش ْ وَ س ِ ] (نف مرکب ) ستاننده ٔ کشور. گیرنده ٔ کشور. فاتح . مملکت گیر : میر ابواحمد محمد خسرو لشکرشکن میر ابواحمد محمد خسرو کشورستان . فرخی .خداوند ما شاه کشورستان که نامی بدو گشت زاولستان . فرخی .شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن سایه ٔ...