کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لشکردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لشکردار
/laškardār/
معنی
دارندۀ لشکر؛ نگهدار لشکر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لشکردار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] laškardār دارندۀ لشکر؛ نگهدار لشکر.
-
لشکردار
لغتنامه دهخدا
لشکردار. [ ل َ ک َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ لشکر. سرلشکر : کارهای مملکت به مردان کار و لشکر و لشکردار راست آید. (مرزبان نامه ).
-
جستوجو در متن
-
لشکرداری
لغتنامه دهخدا
لشکرداری . [ ل َ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل لشکردار. نگاه داشتن لشکر. نگهداری لشکر : و قاعده ای نهاد در آیین پادشاهی و لشکرداری و عدل میان جهانیان . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 88).
-
شاپور
لغتنامه دهخدا
شاپور. (اِخ ) الجنود. شاپوربن اردشیر. پسر اردشیربن بابک و ولی عهد اوبود و او را شاپورالجنود گفتندی از آنچ لشکردار بودو شاپور ذوالا کتاف بعد از وی بوده ست ، و مانی زندیق در روزگار او پدید آمد و فتنه پدید آورد و سرهمه زندیقان و اول ایشان بود. (فارسنامه...
-
لشکر
لغتنامه دهخدا
لشکر.[ ل َ ک َ ] (اِ) سپاه . سپه . جیش . جند. عسکر. (منتهی الارب ). قال ابن قتیبة والعسکر، فارسی معرب . قال ابن درید و انما هو لشکر بالفارسیة و هو مجتمع الجیش . (المعرب جوالیقی ص 230). خیل . حشم . بهمة. (منتهی الارب ). حثحوث . قشون . سریة. (دهار). رج...