کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لسان الحمرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لسان القوم
لغتنامه دهخدا
لسان القوم . [ ل ِ نُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) سخن گزار قوم . متکلم قوم . (اقرب الموارد). رجوع به لسان شود.
-
لسان الکلب
لغتنامه دهخدا
لسان الکلب . [ ل ِ نُل ْ ک َ ] (اِخ ) نام شمشیر تبع. || نام چند تیغ دیگر. (منتهی الارب ). اسم سیوف . (اقرب الموارد).
-
لسان الکلب
لغتنامه دهخدا
لسان الکلب . [ ل ِ نُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) حماض . نباتی است دوائی . و حماض را بدین اسم باز خوانند. (اختیارات بدیعی ). از گیاهان دولپه ای پیوسته گلبرگ و از تیره ٔ گاوزبانیان است ، خشونت برگهای باریک آن بسیار و بواسطه ٔ سمیت کمتر مورد استعمال دارد . (...
-
لسان المزمار
لغتنامه دهخدا
لسان المزمار. [ ل ِ نُل ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) اطراف نای گلو. (منتهی الارب ). قسمتی از حلق جرم حلق لاجل التصویت به داخل القصبة یتضایق عند طرف القصبة ثم یتسع عندالحنجرة فیبتداء من سعة الی ضیق ثم الی فضاء واسع کما فی المزمار. (بحر الجواهر).
-
لسان الملک
لغتنامه دهخدا
لسان الملک . [ ل ِ نُل ْ م ُ ] (اِخ ) محمدتقی سپهر مؤلف ناسخ التواریخ . رجوع به سپهر کاشانی شود.
-
لسان المیزان
لغتنامه دهخدا
لسان المیزان . [ ل ِ نُل ْ ] (ع اِ مرکب ) زبانه ٔ ترازو. زبان ترازو. (مهذب الاسماء). رجوع به لسان شود.
-
لسان النار
لغتنامه دهخدا
لسان النار. [ ل ِ نُن ْ نا ] (ع اِ مرکب ) زبانه ٔآتش . شعلتها (ای شعلة النار) و قیل ما یتشکل منها علی شکل اللسان . (اقرب الموارد). رجوع به لسان شود.
-
بلا لسان
دیکشنری عربی به فارسی
بي زبان , گنگ
-
لسان الحال
دیکشنری عربی به فارسی
دهانه , لبه , دهن گير , سخنگو , عامل
-
غدد تحت لسان
لغتنامه دهخدا
غدد تحت لسان . [ غ ُ دَ دِ ت َ ت ِ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غدد زیر زبانی . یکی از انواع غدد بزاقی . رجوع به غدد بزاقی شود.
-
ابن لسان الحمره
لغتنامه دهخدا
ابن لسان الحمره . [ اِ ن ُ ل ِ نِل ْ ح ُم ْ م َ رَ ] (اِخ ) عبداﷲبن حُصین یا ورقأبن اشعر. نسابه و خطیبی بلیغ از عرب .
-
طلا قت لسان
دیکشنری فارسی به عربی
سيولة
-
صوت و لسان
فرهنگ گنجواژه
گفتار.
-
جستوجو در متن
-
تربیة
لغتنامه دهخدا
تربیة. [ ت ُ رَ بی ی َ ] (ع اِ) گندمی است سرخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): و التربیة،حنطة حمراء و سنبلها ایضاً احمر ناصع الحمرة، و هی رقیقه تنتشر مع الدنی برد او ریح ... (لسان العرب ).
-
اعمر
لغتنامه دهخدا
اعمر. [ اَ م َ ] (ع ن تف ) آبادان تر. (ناظم الاطباء). معمورتر. آبادتر. عامرتر. (یادداشت بخط مؤلف ): کان مجلس یوحنابن ماسویه اعمر مجلس کنت اراه بمدینةالسلام لمتطبب او متکلم او متفلسف . (عیون الانباء ج 1 ص 75 س آخر). و بلادالهند اوسع من بلادالعین ... ...