کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لختهکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک ُ ] (ع فعل امر) صیغه ٔ امر است به معنی شو(باش )، مشتق از کان یکون کوناً. و اشارت باشد به امر حق تعالی در روز ازل درباب پیدا شدن موجودات . (غیاث ) (آنندراج ). کلمه ٔ امراز کان . بشو. (ناظم الاطباء). بباش : کن فیکون ، بباش پس بباشد. (یادداشت ب...
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک ُ ] (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع از «کردن ») کننده و آنکه کاری را می کند مانند: در میان کن ؛ یعنی آنکه در میان می آورد. (ناظم الاطباء). در ترکیب با کلمات دیگر صفت فاعلی سازد: آب بخش کن . آب خشک کن . آتش سرخ کن . بخاری پاک کن . تیغتیزکن . جاده صا...
-
کن
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ کندن) kan ۱. = کندن۲. کَنَنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خارکن، چاهکن، کوهکن.۳. محل درآوردن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کفشکن، رختکن.۴. کندهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ریشهکن.
-
کن
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ کردن) kon ۱. = کردن۲. کُننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کارکُن، بازیکن.
-
کن
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] [قدیمی] kon ۱. باش.۲. (اسم) [مجاز] عالَم وجود.
-
کن
فرهنگ فارسی معین
(کِ) (اِ.) بخیه ، بخیه ای که به لباس یا چیز دیگر زنند.
-
کُن
فرهنگ واژگان قرآن
باش
-
کُنَّ
فرهنگ واژگان قرآن
آن زنان بودند(اگر در ترکيب با فعل ماضي ديگري به کار رود زمان فعل دوم را ماضي بعيد مي کندو اگر در ترکيب با فعل مضارع ديگري به کار رود زمان فعل دوم را ماضي استمراري مي کند)
-
کُن
لهجه و گویش بختیاری
kon کُند.
-
کِن
لهجه و گویش بختیاری
ken 1. کنار، پهلو؛ 2. کفل beniš kenn-e mo>:بنشین کنار من؛ nešast sar-e kenn-e asb:روى کَفلِ اسب نشست> .
-
کن
واژهنامه آزاد
(لکی) kon، تپه.
-
کَن کن
لهجه و گویش تهرانی
مقنی
-
deflocculant
لختهزدا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سراميک] مادهای که کلوخههای دوغاب را میپراکند تا تعلیقهای کلوئیدی یا نزدیک به کلوئیدی ایجاد شود و دوغاب را روانتر سازد متـ . روانساز
-
deflocculation
لختهزدایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سراميک] پراکنش ذرات دوغاب با افزودن مقدار اندکی مواد افزودنی مناسب متـ . روانسازی
-
flocculant
لختهساز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی محیطزیست و انرژی] پلیالکترولیتِ (polyelectrolyte) آلی محلول در آب که بهتنهایی یا همراه با نمکهای معدنی تودههای جامدی ایجاد میکند که بهسرعت در آب یا فاضلاب تهنشین میشوند