کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لختهکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
flocculator
لختهکن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] افزارهای مکانیکی برای تسریع تشکیل لخته در یک مایع
-
واژههای مشابه
-
floc
لخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی محیطزیست و انرژی] تودههای کوچکی از ذرات کلوئیدی که از تجمع ذرات ریز معلق پراکندهشده در یک سیال به دست میآید
-
لخته
واژگان مترادف و متضاد
بسته، دلمه، سفت، منعقد
-
لخته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) laxte تودۀ سفت و لزج خون.
-
لخته
فرهنگ فارسی معین
(لَ تِ) (اِ.) پاره ای از هر چیز، تکه .
-
لخته
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .) بسته ، منقعد، دلمه .
-
لخته
لغتنامه دهخدا
لخته . [ ل َ ت َ / ت ِ ] (ص ، اِ) پاره . (برهان ) (اوبهی ). لخت . (آنندراج ) (برهان ) : یا زنده شبی از غم او آنکه درست است از تنگ دلی جامه کند لخته و پاره . خسروانی (ازحاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). || بسته . دَلمه .- لخته شدن خون و غیره ؛ بستن آن . ...
-
لخته
دیکشنری فارسی به عربی
تربة , شحمة الاذن
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک َ ] (اِ) درخت . || جای درختناک و انبوه از درخت . || نیزه ٔ ماهیگیری . || چنگال ماهیگیری . (اشتینگاس ) (ناظم الاطباء).
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک َ ] (اِخ ) مرکز بخشی است در شمال باختری تهران که در ابتدای دره ٔ سولقان واقع است و درحدود 5200 تن سکنه دارد. بخش کن از 5 محله به نامهای سرآسیاب ، اسماعیلیان ، درقاضی ، میان ده ، بالون تشکیل می گردد و این محله ها و باغهای کن در قسمت خاور رودخ...
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک َ ] (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع از «کندن ») کننده و از بیخ برآرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند کوه کن یعنی کننده ٔکوه و کسی که سنگ از کوه می کند و بیخ کن یعنی از ریشه برآرنده . (ناظم الاطباء). این کلمه در ترکیب با کلمات دیگر غالباً ...
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک َن ن ] (ع مص ) فراپوشیدن . (زوزنی ). فروپوشیدن و نگه داشتن چیزی را از تاب آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || در نهفت داشتن . (زوزنی ). پنهان داشتن چیزی را در دل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ...
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک ِ ] (اِ) به معنی بخیه باشد که خیاطان بر جامه و امثال آن زنند و آن را به عربی غرزه گویند. (برهان ) (آنندراج ). بخیه که آن را کله نیز گویند. (رشیدی ). بخیه و آجیده ای که در جامه می زنند. (ناظم الاطباء). || در ترکی به معنی پس و عقب . (غیاث ) (آ...
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک ِن ن ] (ع اِ) پوشش هر چیزی و پرده ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پرده ٔ پوشش . (غیاث ) (نصاب از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پوشش . (ترجمان القرآن ). کنان . غطاء. پوشش . آنچه بپوشد چیزی را. (یادداشت به خط مرحو...