کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لحیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لحیم
/lahim/
معنی
۱. آلیاژی که با آن دو قطعه فلز را به هم جوش بدهند.
۲. اتصالی که با این آلیاژ شده است.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. جوش
۲. پرگوشت، فربه
فعل
بن گذشته: لحیم کرد
بن حال: لحیم کن
دیکشنری
solder
-
جستوجوی دقیق
-
solder
لحیم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] آلیاژی با نقطۀ ذوب پایین که معمولاً فلز اصلی آن قلع باشد و برای اتصال قطعات به کار رود
-
لحیم
واژگان مترادف و متضاد
۱. جوش ۲. پرگوشت، فربه
-
لحیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] lahim ۱. آلیاژی که با آن دو قطعه فلز را به هم جوش بدهند.۲. اتصالی که با این آلیاژ شده است.
-
لحیم
فرهنگ فارسی معین
(لَ حِ) [ ع . ] 1 - (ص .) پرگوشت ، فربه . 2 - (اِ.) جوشی مخصوص تعمیر ظروف مسی و برنجی .
-
لحیم
لغتنامه دهخدا
لحیم . [ ل َ ] (ع ص ) گوشتناک . خداوند گوشت . گوشتدار. مرد با گوشت . (منتهی الارب ). فربی . فربه . بسیارگوشت . پرگوشت . آنکه فربه بود. (مهذب الاسماء). گوشت آلو. گوشت آلود : لیکن هر تنی این علاج برنتابد جز مردم جوان گوشت آلود را که بتازی لحیم گویند نه...
-
لحیم
دیکشنری فارسی به عربی
لحيم
-
لحیم
واژهنامه آزاد
کَفشیر. (زبانزدِ تَشنیکی/ فنی).
-
واژههای مشابه
-
لحيم
دیکشنری عربی به فارسی
لحيم , کفشير , جوش , وسيله التيام واتصال , لحيم کردن , جوش دادن , التيام دادن
-
soldering 1
لحیمکاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب، مهندسی مواد و متالورژی] نوعی ایجاد اتصال با استفاده از فلز پرکننده در دمای پایینتر از 450 درجۀ سلسیوس و زیر نقطۀ ذوب فلز پایه که در آن نفوذ در اتصال براثر خاصیت مویینگی است متـ . لحیمکاری نرم soft soldering
-
لحیم کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] lahimkāri لحیم کردن ظرفهای فلزی؛ جوشکاری.
-
آب لحیم
لغتنامه دهخدا
آب لحیم . [ ب ِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوهر نمک .
-
لحیم کردن
لغتنامه دهخدا
لحیم کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کفشیر کردن . ملتئم کردن . پیوند کردن ظرف مسی و برنجی و ظرف فلزین شکسته را. جوش دادن . پیوستن فلزی به فلز دیگر بوسیله ٔ لحیم مثلاً باتنکار الصاغة و غیره .
-
لحیم کاری
لغتنامه دهخدا
لحیم کاری . [ ل َ ] (حامص مرکب ) عمل پیوند ظروف مسی و برنجی و غیره .
-
لحیم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
لحيم