کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لحی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لحی
لغتنامه دهخدا
لحی . [ ] (اِخ ) (الواره ) (؟) موضعی است در نصیب یهودا در میان حدود فلسطیان و صخره ٔ عیطم واقع است . (داود 15؛8 -20) و دور نیست که همان بیت کلیا یا عیون قاره باشد. (قاموس کتاب مقدس ).
-
لحی
لغتنامه دهخدا
لحی . [ ل َح ْی ْ ] (ع اِ) جای ریش از مردم و جز آن . هما لحیان ، اَلْح علی اَفْعُل جمع، الا انهم کسروا الحاء لتسلم الیاء و جمع الکثیر لحی علی فعول مثل ظبی و دلی . (منتهی الارب ). جای ریش در فک اسفل . دو استخوان زیر و زبر دهان که دندانها بر آن روید. ل...
-
لحی
لغتنامه دهخدا
لحی . [ ل ِ حا / ل ُ حا ](ع اِ) ج ِ لحیة. (منتهی الارب ). رجوع به لحیة شود.
-
لحی
لغتنامه دهخدا
لحی . [ ل ُ ح َی ْ ی ] (اِخ ) ربیعةبن حارثةبن عمروبن عامر. زرکلی در الاعلام گوید: لحی بن حارثةبن عمرو مزیقیاء من الازد، جدی جاهلی است . و گویند نام او ربیعة و لحی لقب اوست واو پدر عمرو باشد که خزاعه از اوست . (الاعلام ج 3).
-
لحی
لغتنامه دهخدا
لحی . [ ل ُ حا ] (اِخ ) (بمدّ نیز آید، یعنی لحاء) رودباری است به مدینه . (منتهی الارب ).
-
لحی
لغتنامه دهخدا
لحی . [ ل ُحی ی ] (ع اِ) ج ِ لَحْی (جمع کثیر). (منتهی الارب ).
-
لحی
لغتنامه دهخدا
لحی .[ ل َح ْی ْ ] (ع مص ) پوست از درخت باز کردن . (منتهی الارب ). پوست از چوب باز کردن . (تاج المصادر). || نکوهش و ملامت کردن . (تاج المصادر) (زوزنی ). نکوهیدن . (منتهی الارب ). لحی اﷲ فلاناً؛ زشت روی کند و دور گرداند او را از نیکی و لعنت کند. (منته...
-
واژههای مشابه
-
رمت لحی
لغتنامه دهخدا
رمت لحی . [ ] (اِخ ) (تپه ٔ لحی ) اسم مکانی است که شمشون در آنجا هزار مرد از فلسطینیان را با چانه ٔ خری به قتل رسانید. (قاموس کتاب مقدس ).
-
لحی جمل
لغتنامه دهخدا
لحی جمل . [ ل َ ی ُ ج َ م َ ] (اِخ ) نام چند موضع: موضعی است میان مدینه و فید. موضعی است میان حرمین و به مدینه نزدیکتر است . موضعی است میان نجران و تثلیث . (معجم البلدان در کلمه ٔ جمل ). رجوع به لحیا جمل شود.
-
بئر لحی رئی
لغتنامه دهخدا
بئر لحی رئی . [ ب ِءْ رِ؟ رُ ] (اِخ ) (چاه رؤیت حیات ). و آن چاه آبی بود در میانه ٔ قادش و بارد که در نزدیکی دشت شور (جائی که فرشته ٔ خدا به هاجر نمودار شد) واقع است و دورنیست آن چشمه ٔ مویلح باشد. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
واژههای همآوا
-
لهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lehi رخصت؛ اجازه؛ پروانه.
-
لهی
فرهنگ فارسی معین
(لِ) (اِ.) رخصت ، اجازه .
-
لهی
لغتنامه دهخدا
لهی . [ ل ِ ] (اِ) رخصت . اجازه . (از برهان ) : گر زنش را به لفظ بخارائی عادتی گویم لهی کنی که بگایم لهی کند. سوزنی (از جهانگیری ).(شاید از لهیدن ، مقلوب هلیدن باشد؟).