کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لحو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لحو
لغتنامه دهخدا
لحو. [ ل َح ْوْ ] (ع مص ) دشنام دادن . (منتهی الارب ). || زشت گردانیدن . (منتخب اللغات ). || پوست باز کردن از درخت . (منتهی الارب ). پوست از چوب باز کردن . (تاج المصادر) (زوزنی ). پوست باز کردن . || دور کردن چیزی از چیزی . (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
لهو
واژگان مترادف و متضاد
۱. بازی، خوشی، سرگرمی ۲. آرمش، جماع ۳. عیاشی، عیش، عیشونوش، ملاهی
-
لهو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] lahv ۱. بازی کردن.۲. (صفت) آنچه مایۀ سرگرمی و بازی باشد و انسان با آن خود را مشغول و سرگرم کند.
-
لهو
فرهنگ فارسی معین
(لَ وْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بازی کردن . 2 - (اِ.) آنچه مایة سرگرمی و بازی باشد. 3 - بازی ، طرب ، لعب .
-
لهو
لغتنامه دهخدا
لهو. [ ل َ ] (هندی ، اِ) اسم هندی خون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
لهو
لغتنامه دهخدا
لهو. [ ل َ هَُ وو ] (ع ص ) رجل ٌ لهو؛ مرد بازنده . مرد بسیار غفلت کننده و اعراض نماینده . (منتهی الارب ). مرد بسیار بازی و غفلت . (مهذب الاسماء).
-
لهو
لغتنامه دهخدا
لهو. [ ل َهَْ وْ ] (ع اِ) زن که بدان بازی کنند یا فرزند. (منتهی الارب ). بازی . طرب . لعب . ملهی . آنچه مشغول کند مردم را. چیزی که از عمل خیر بازدارد. (منتخب اللغات ). آنچه مایه ٔ اشتغال باشد. اشتغال به عیش و طرب و امثال آن . آنچه انسان را محظوظ کند ...
-
لهو
لغتنامه دهخدا
لهو. [ ل َهَْ وْ ](ع مص ) بازی کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (زوزنی ). || انس گرفتن زن به سخن کسی و به شگفت آمدن وی . || جماع کردن . (منتهی الارب ).
-
لَهْوٌ
فرهنگ واژگان قرآن
هر کار بيهوده و بيارزشي است که آدمي را از کار مهم و پر ارزش باز بدارد -هر عمل سرگرم کنندهاي که انسان را از کاري مهم و حياتي و وظيفهاي واجب باز بدارد ( وقتي ميگويند : الهاه کذا معنايش اين است که آن کار بيهوده وي را مشغول به خود کرد و از کاري مهمتر باز...
-
جستوجو در متن
-
پوست باز کردن
لغتنامه دهخدا
پوست باز کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) کندن پوست حیوان یا میوه و درخت و دانه و جز آن . پوست کندن . پوست کردن . سلخ (در حیوان ). (دهار). تقشیر . ادم . جزر. (دهار). سلوخ . قشر. لحی .تلاحی . لحو. (منتهی الارب ). التحاء. (تاج المصادر). سحج . قرم . شصب . سب...
-
دشنام دادن
لغتنامه دهخدا
دشنام دادن . [ دُ دَ ] (مص مرکب ) فحش دادن . نام کسی را به زشتی بردن . عیب کسی را گفتن . (ناظم الاطباء). ناسزا گفتن . استقذاف . (دهار). استیعاب . اسماع . (تاج المصادر بیهقی ). اهتماط. بجوس . تسبیب . تشریز. تطلیة. تقاذف . تقصیب . تلقع. تمطیط. تهجیل . ...