کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لحن ساز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
tune
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اهنگ، لحن، نغمه، نوا، اواز، رنگ، خنیا، اهنگ صدا، لحن تلفظ، کوک کردن، وفق دادن، میزان کردن، ساز زدن
-
tunes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آهنگ ها، لحن، نغمه، اهنگ، نوا، اواز، رنگ، خنیا، اهنگ صدا، لحن تلفظ، کوک کردن، وفق دادن، میزان کردن، ساز زدن
-
ساز نوروز
لغتنامه دهخدا
ساز نوروز. [ زِن َ / ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ساختگی و اسباب نوروز. (رشیدی ). سامان و ساختگی و سرانجام نوروز باشداز اشربه و اطعمه و البسه . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). ساز نوروزی . || نام لحن دوم است از سی لحن باربد . (برهان ) (رشیدی ) (شع...
-
گزیده کردن
لغتنامه دهخدا
گزیده کردن . [ گ ُ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انتخاب کردن : ز صد دستان که او را بود در سازگزیده کرد سی لحن خوش آواز.نظامی .
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِ) آلت موسیقی . آنچه که نوازند مانند چنگ و عود و بربط و طنبور و قیچک و قانون و امثال آن . (از برهان ). نی و چنگ و هر چه بنوازند.(رشیدی ). چنگ . (شعوری ). آنچه میزنند مثل رباب و بربط و چغانه و امثال آن . (شرفنامه ٔ منیری ). چیزی که مطربان نوازن...
-
اورنگی
لغتنامه دهخدا
اورنگی . [ اَ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به اورنگ . || (اِ) نام پرده ای است از موسیقی . (آنندراج ) (برهان )(انجمن آرا) (مؤید الفضلا). نام لحن سیم از سی لحن باربد. (آنندراج ) (برهان ) (مؤید الفضلا) : چو ناقوسی و اورنگی زدی سازشدی اورنگ چون ناقوسش آواز.نظا...
-
خوشگو
لغتنامه دهخدا
خوشگو. [ خوَش ْ / خُش ْ] (نف مرکب ) خوش سخن . خوش گفتار. خوشگوی : کز او خوشگوتری در لحن و آوازندید این چنگ پشت ارغنون ساز. نظامی .بساز ای مطرب خوشخوان خوشگوبشعر فارسی صوت عراقی .حافظ.
-
تخت طاقدیسی
لغتنامه دهخدا
تخت طاقدیسی . [ ت َ ت ِ ] (اِخ ) تختی بوده است چندطبقه که صور جمیع بروج و کواکب را بر آن نقش نموده بوده اند و آن از فریدون به خسرو پرویز رسیده بود. گویند تمام عساکر خسرو در طبقات آن جا می شده اند. (برهان ). || نام لحن پنجم است از سی لحن باربد. (برهان...
-
سرو سهی
لغتنامه دهخدا
سرو سهی . [ س َرْ وِ س َ ] (اِخ ) نام لحن یازدهم از سی لحن باربد. (انجمن آرا) (برهان ) (رشیدی ) : برزند نارو بر سرو سهی سرو سهی برزند بلبل بر تارک گل قالوسی . منوچهری .نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی نوبتی روشن چراغ و نوبتی گاویزنه . منوچهری .گهی سرو ...
-
ملحون
لغتنامه دهخدا
ملحون . [ م َ ] (ع ص ) دارای غلط و ناراست . (ناظم الاطباء). و رجوع به لحن شود. || توأم با لحن . همراه با آهنگ .- شعرملحون ؛ شعری که با الحان و نغمات و مقامات موسیقی و ضرب و آهنگ و ساز و آواز خوانده شود مانند سرود و ترانه و تصنیف و قول و غزل (قدیم )...
-
نغمه
لغتنامه دهخدا
نغمه . [ ن َ م َ / م ِ] (از ع ، اِ) نغمة. آواز. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) . نوا. (ناظم الاطباء). آوا. نغمة. رجوع به نغمة شود : شده نغمه ٔ چنگ بر سوک مرگ که خواهد فروریختن تار و برگ .فردوسی .این سماع خوش و این ناله ٔ زیر و بم رانغمه از ...
-
مغنی
لغتنامه دهخدا
مغنی . [ م ُ غ َن ْ نی ] (ع ص ) سرودگوی . (مهذب الاسماء). مطرب سرودگوینده . (غیاث ) (آنندراج ). سرودگوینده . سراینده . غناکننده . مطرب و آوازخوان . (ناظم الاطباء). آنکه کار او غنا باشد. (از اقرب الموارد). خواننده . خنیاگر. نوایی . قوال . آوازه خوان ....
-
رودساز
لغتنامه دهخدا
رودساز. (نف مرکب ) سازنده ٔ رود یعنی نوازنده ٔ رود. (آنندراج ) (انجمن آرا). سازنده . (جهانگیری ) (برهان قاطع).مطرب . (برهان قاطع). رودنواز. رودسرای : بفرمود تا پیش او تاختندبر رودسازانش بنشاختند. فردوسی .پری کی بود رودساز و غزلخوان کمندافکن و اسب تاز...
-
موسیقار
لغتنامه دهخدا
موسیقار. (معرب ، اِ) یک نوع سازی که از نی های بزرگ و کوچک ترتیب داده اند. (ناظم الاطباء). نام سازی است که در آن نی هائی بزرگ و کوچک به اندام مثلث با هم وصل کنند. (غیاث ) (از آنندراج ) (از برهان ). سازی است که اروپائیان آن را فلوت پان گویند و امروز به...
-
سرخر
لغتنامه دهخدا
سرخر. [ س َ رِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معروف و به عربی رأس الحمار میگویند. (برهان ). سر الاغ . || چوبی که سر خر بدان برداشته بر کناره ٔ فالیز گذارند. (غیاث ) : آن خرسری که شعر سراید به لحن خرپالیز شاعران را گوید سرخرم یعنی ز من شکوهد هر جا که...