کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لحمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لحمه
/lohme/
معنی
۱. قرابت؛ خویشی.
۲. (اسم) نخی که در عرض پارچه به کار میرود؛ پود جامه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لحمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: لحمَة] [قدیمی] lohme ۱. قرابت؛ خویشی.۲. (اسم) نخی که در عرض پارچه به کار میرود؛ پود جامه.
-
واژههای مشابه
-
لحمة
لغتنامه دهخدا
لحمة. [ ل َ م َ ] (ع اِ) پاره ای از گوشت . (منتهی الارب ). بضعة. مضغة. || پود کرباس . لُحمَة. (منتهی الارب ). || گوشت پاره ای از صیدباز که او را خورانند. (منتهی الارب ). مسته . چشته .
-
لحمة
لغتنامه دهخدا
لحمة. [ ل ُ م َ ] (ع اِ) پود کرباس . (منتهی الارب ). مقابل سدی ، تار. اشتی . نیر. هدب . || گوشت پاره ای از صید باز که او را خورانند. (منتهی الارب ). لَحمَة. چشته . مَستَه . ج ، لُحَم . || لحمة جلدة الرأس ؛ پوست سر که بگوشت نزدیک باشد. || خویشی و قرا...
-
لحمة الضلع
دیکشنری عربی به فارسی
کتلت
-
جستوجو در متن
-
کتلت
دیکشنری فارسی به عربی
لحمة الضلع
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل َ ح َ ] (ع اِ) ج ِ لحمة.
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل ُ ح َ ] (ع اِ) ج ِ لحمة.
-
زمازیر
لغتنامه دهخدا
زمازیر. [ زَ ] (ع ص ) لحمه ٔ زمازیر؛ گوشت او منقبض و ترنجیده است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
رنوة
لغتنامه دهخدا
رنوة.[ رَن ْ وَ ] (ع اِ) پاره ٔ گوشت . ج ، رَنَوات . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). لحمة. (از اقرب الموارد).
-
ارغمج
لغتنامه دهخدا
ارغمج . [ اَ غ َ ] (اِ) نخ بافندگی و نساجی که تار هم گویند و در عربی سدا گویند. (شعوری ). مقابل لحمة.
-
کظو
لغتنامه دهخدا
کظو. [ ک َظْوْ ] (ع مص ) سخت گردیدن گوشت کسی و افزون شدن و آگنده گردیدن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). منه کظا لحمه کظواً .
-
خزیمة
لغتنامه دهخدا
خزیمة. [ خ ُ زَ م َ ] (اِخ ) ابن مالک . از ملوک عرب بنی لحمه بود و او را «ابرص » و «رضاح » نیز گویند. (حبیب السیر چ 1 ص 89).
-
خویشاوندی
لغتنامه دهخدا
خویشاوندی . [ خوی / خی وَ ] (حامص مرکب ) قرابت . نسبت . خویشی . (ناظم الاطباء). قربی . قرابت نسبی . رَحِم . لُحمَه . نَسَب . (یادداشت مؤلف ).