کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لحق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لحق
معنی
(لَ حَ) [ ع . ] (مص م .) رسیدن ، الحاق ، آوردن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لحق
فرهنگ فارسی معین
(لَ حَ) [ ع . ] (مص م .) رسیدن ، الحاق ، آوردن .
-
لحق
لغتنامه دهخدا
لحق . [ ل َ ](ع مص ) لحاق . رسیدن . (منتهی الارب ). الحاق . ادراک .
-
لحق
لغتنامه دهخدا
لحق . [ ل َ ح َ ] (ع اِ) جایی ازرودبار که چون خشک شود تخم در آن کارند. ج ، الحاق . || آنچه به اول خود ملحق گردد. (منتهی الارب ). آنچه به سابق خود ملحق شود. آنچه به دنباله ٔ چیزی پیوسته باشد. (منتخب اللغات ). || انجیر و خرما که سپس نخستین رسد. (منتهی ...
-
واژههای همآوا
-
لهق
لغتنامه دهخدا
لهق . [ ل َ / ل َ هََ ] (ع مص ) سخت سپید گردیدن و سپید شدن . (منتهی الارب ). سفید شدن . (بحر الجواهر). سخت سپید شدن . (تاج المصادر).
-
لهق
لغتنامه دهخدا
لهق . [ ل َ هََ / هَِ ] (ع ص ، اِ) شتر خاکسترگون . ج ، لهاق ، لهقات . || گاو نر سپید. (منتهی الارب ). گاو دشتی . (مهذب الاسماء). || هر چیز سپید. و ابیض لهق ٌ؛ سخت سپید. (منتهی الارب ). سخت سفید. (مهذب الاسماء).
-
لهق
لغتنامه دهخدا
لهق . [ ل َ هَِ ] (ع ص ) سپید بی فروغ و بی تابانی ، وصف است در کار و جامه و شیب . (منتهی الارب ).
-
لهق
لغتنامه دهخدا
لهق . [ ل َ هَِ ] (ع ص )نعت از لهق . (منتهی الارب ). سپید. (منتخب اللغات ).
-
جستوجو در متن
-
الحاق
لغتنامه دهخدا
الحاق . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لَحَق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به لَحَق شود.
-
لحاق
لغتنامه دهخدا
لحاق . [ ل َ ] (ع مص ) لحق . (منتهی الارب ). الحاق . ادراک . دررسیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر) (ترجمان القرآن جرجانی ). دریافتن . (منتخب اللغات ).
-
تخاصم
لغتنامه دهخدا
تخاصم . [ ت َ ص ُ ] (ع مص ) خصومت کردن . (زوزنی ). با یکدیگر خصومت کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).تجادل و تنازع . (قطر المحیط) (اقرب الموارد) : اِن ّ ذلک لحق تخاصم ُ اهل النار. (قرآن 64/38).
-
لاحق
لغتنامه دهخدا
لاحق . [ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لحق . رسنده . (دهار) (منتهی الارب ). دررسنده . پیوسته . رسیده . بدنبال کسی رسیده . (منتخب اللغات ). آنکه از پس آمده واصل شود و آنچه از عقب به چیزی پیوندد. (غیاث ) : و هر روز او را شأنی است غیرشأن سابق و لاحق . (تا...
-
ممات
لغتنامه دهخدا
ممات .[ م َ ] (ع مص ، اِمص ) مرگ . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مردن . نماندن . فوت . بمردن . (تاج المصادر بیهقی ). موت . (اقرب الموارد). واقعه . ارتحال . مقابل حیات . مقابل محیا. مقابل زندگی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : أم حسب الذین...
-
حارثة
لغتنامه دهخدا
حارثة. [ رِ ث َ ] (اِخ ) ابن سفیان البجلی . بقول ابن حجر از کسانی است که زمان پیغمبر(ص ) را درک کرده است و بصحبت نائل نیامده . وی شوهر سلمی دختر جابر احمسیه بود. عبداﷲبن المبارک در کتاب البر و الصلة آرد که ابان بن عبداﷲ البجلی ، و ابان ، بقول ابواحمد...