کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لجام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لجام
/lejām/
معنی
دهانۀ اسب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
افسار، پالهنگ، دهنه، زمام، عنان، لگام، مهار
فعل
بن گذشته: لجام زد
بن حال: لجام زن
دیکشنری
bit
-
جستوجوی دقیق
-
لجام
واژگان مترادف و متضاد
افسار، پالهنگ، دهنه، زمام، عنان، لگام، مهار
-
لجام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: لگام] ‹لگام، لغام› lejām دهانۀ اسب.
-
لجام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] lojām آنچه به آن فال بد میگیرند.
-
لجام
فرهنگ فارسی معین
(لِ) (اِ.) 1 - معرب لگام ، دهانة اسب . 2 - آن چه که بدان فال بد گیرند.
-
لجام
لغتنامه دهخدا
لجام . [ ل َ ] (اِخ ) نام اسب بسطام بن قیس که از بنی فهم گرفت . (منتهی الارب ).
-
لجام
لغتنامه دهخدا
لجام . [ ل َ ج جا ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن حسین اللجام حرانی . وی از شیاطین انس است و در ایام نوح بن نصربن احمد به بخارا آمد و تا آخر ایام سدید منصوربن نوح بن نصر گاهی به ترقی و گاهی در تنزل بود و گاهی مدیحه سرای می بود و گاهی به هجا مبتلی بلکه اکثر ...
-
لجام
لغتنامه دهخدا
لجام . [ ل َج ْ جا ] (ع ص ) لگام گر. (دهار). منسوب است به لجام و عمل آن . (سمعانی ).
-
لجام
لغتنامه دهخدا
لجام . [ ل ِ ] (معرب ، اِ) لگام . فارسی است معرب . ج ، لُجُم ، اَلْجِمَة. (منتهی الارب ). لگام . لغام . دهنه . دهانه . جلو اسب . دست جلوی اسب . جوالیقی در المعرب (ص 300) گوید: اللجام ، معروف و ذکر قوم انه عربی و قال آخرون :بل هو معرب و یقال انه بالفا...
-
لجام
لغتنامه دهخدا
لجام . [ ل ُ ] (ع اِ)آنچه بدان فال بد گیرند. (منتهی الارب ) : رایت اویست همای ملوک زیر همایش هم جغد لجام . ناصرخسرو.|| هوا. (منتهی الارب ).
-
لجام
دیکشنری عربی به فارسی
افسار , عنان , قيد , دهه کردن , جلوگيري کردن از , رام کردن , کنترل کردن , دهنه , تارکش , اشياء , تهيه کردن , افسار زدن , زين وبرگ کردن , مهارکردن , مطيع کردن , تحت کنترل دراوردن
-
لجام
دیکشنری فارسی به عربی
زمام
-
واژههای مشابه
-
گسسته لجام
لغتنامه دهخدا
گسسته لجام . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ل ِ ] (ص مرکب ) گسسته عنان و گسسته مهار : ز بانگ هیبت و از نعره ٔ صلابت اوست فلک فکنده عنان و صبا گسسته لجام . عرفی (از آنندراج ).رجوع به گسسته عنان و گسسته مهار و گسسته لگام شود.
-
لجام کردن
لغتنامه دهخدا
لجام کردن . [ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دهانه بر سر اسب درآوردن . لگام کردن . رجوع به لجام شود.
-
لجام خای
لغتنامه دهخدا
لجام خای . [ ل ِ ] (نف مرکب ) خاینده و جونده و به دندان گیرنده ٔ لگام . که لجام گزد : شیران مرگ دندان خایند چون بحرب گردند مرکبان سپاهت لجام خای .سوزنی .