کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لج
/laj/
معنی
ستیزه کردن؛ پافشاری در مخالفت و عناد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خیرگی، ستیزه، ستیهندگی، عناد، لجاج، لجاجت، یکدندگی
دیکشنری
crotchet, spite
-
جستوجوی دقیق
-
لج
واژگان مترادف و متضاد
خیرگی، ستیزه، ستیهندگی، عناد، لجاج، لجاجت، یکدندگی
-
لج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: لجّ] laj ستیزه کردن؛ پافشاری در مخالفت و عناد.
-
لج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] laj لگد؛ تیپا.
-
لج
فرهنگ فارسی معین
(لَ) (اِ.) لگد، تیپا.
-
لج
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ ع . لجُ ] (مص ل .) ستیزه کردن ، پافشاری در عناد و کینه . ؛ سرِ ~ ~افتادن (کن .) عصبانی شدن ، مخالفت کردن .
-
لج
لغتنامه دهخدا
لج . [ ل َ ] (اِ) لگد که در مقابل مشت است . (برهان ). لگد باشد به پشت پای . (لغت نامه ٔ اسدی ). لگدکوب باشد به زبان پارسی . (لغت نامه ٔ اسدی ). لگدی باشد که به پشت پای زنند و لپرک نیز گویند. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). لگد باشد. تی پا. اردنگ : یکر...
-
لج
لغتنامه دهخدا
لج . [ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از ییلاقات اشکور به تنکابن . (مازندران و استرآباد رابینو ص 105). دهی از دهستان اشکور تنکابن شهرستان شهسوار، واقع در 122هزارگزی جنوب باختری شهسوار. کوهستانی و سردسیر. دارای 120تن سکنه ، شیعه ٔ گیلکی و فارسی زبان . آب آن از ...
-
لج
لغتنامه دهخدا
لج . [ ل َج ج ] (ع اِمص ) ستیزه . ستهندگی . ستیزه کردن . (منتخب اللغات ). لجاجت . (آنندراج ). لجاجت و شق نقیض . (برهان ).- لج افتادن با کسی ؛ با وی بستیزه برخاستن . به لج افتادن .- امثال : اللج شوم : چه رها کن رو به ایوان و کروم کم ستیز اینجا بدان...
-
لج
لغتنامه دهخدا
لج . [ ل ُج ج ] (اِخ ) نام تیغ عمروبن العاص . (منتهی الارب ).
-
لج
لغتنامه دهخدا
لج . [ ل ُج ج ] (ع اِ) گروه بسیار. || میانه و معظم آب . (منتهی الارب ). آب بسیار. ژرف ترین موضع دریا. (منتخب اللغات ). || شمشیر. || جَمل اَدهم لُج ّ؛ شتر نیک سیاه . || کرانه ٔ رودبار. || جای درشت از کوه . (منتهی الارب ). || لُجّه .
-
لج
دیکشنری فارسی به عربی
حقد , شکوي , نکاية
-
لج
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: laǰ طاری: laǰ طامه ای: laǰ طرقی: laǰ کشه ای: laǰ نطنزی: laǰ
-
واژههای مشابه
-
لج باز
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) یک دنده ، خودرأی .
-
لج افتادن
لغتنامه دهخدا
لج افتادن . [ ل َ اُ دَ ] (مص مرکب ) (...با کسی )، با وی بستیزه برخاستن . آغاز ستیزه کردن با کسی .