کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لت زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لت خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] latxār ۱. آنکه سیلی بخورد.۲. توسریخور.
-
لت خورده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] latxorde ۱. سیلیخورده.۲. لطمهخورده؛ صدمهدیده.
-
لت انبان
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ) (ص مر.) لت انبار.
-
لت خوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خُ دَ) (مص ل .) 1 - سیلی خوردن . 2 - زبون گشتن .
-
لت انبار
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ) (ص مر.)شکم پرست ، پرخور.
-
قامه لت
لغتنامه دهخدا
قامه لت . [ م ِ ل ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. در 9هزارگزی باختری قلعه زراس واقع است . 30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
لت خوردن
لغتنامه دهخدا
لت خوردن . [ ل َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) سیلی و چک خوردن . کوفته شدن به لگد. (آنندراج ). || ضعیف و لاغر شدن . هزال مفرط پیدا کردن .- لت خوردن بچه ٔ شیرخوار یا مریض ؛ بواسطه ٔ نرسیدن شیر یا غذا ضعیف شدن . به علت کم شیری مادر یا دایه ضعیف شدن طفل...
-
لت دادن
لغتنامه دهخدا
لت دادن . [ ل َ دَ ] (مص مرکب ) (... آب ) قسمتی از آب را در مجرای غیر صاحب آن افکندن . ربودن آب . باز کردن مقداری از آب نه برای صاحب آن . باز کردن آب به مزرعه یا خانه ٔ خود آنگاه که خوره و نوبت او نیست . تمام یا بعض آبرا به سوی غیر مقصد راندن .
-
لت کومه
لغتنامه دهخدا
لت کومه . [ ل َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهریاری بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 41 هزارگزی جنوب خاوری بهشهر و شمال رودخانه ٔ نکا، کوهستانی و معتدل و مرطوب ، دارای 160 تن سکنه ، شیعه مازندرانی و فارسی زبان ، آب از چشمه و رودخانه ٔ نکا. محصول...
-
لت انبار
لغتنامه دهخدا
لت انبار. [ ل َ اَم ْ ] (ص مرکب ) لتنبار. لت انبان . شکم پرست . لتنبر. رجوع به لتنبار شود.
-
لت انبان
لغتنامه دهخدا
لت انبان . [ ل َ اَم ْ ] (ص مرکب ) لتنبر. لت انبار. پرخوار. لتنبان . بسیارخوار. شکم پرست . صاحب غیاث اللغات گوید: مرکب از لت که به معنی شکم است و انبان ، و لت انبان کسی که شکم او مثل انبان باشد و انبان ظرف چرمین مثل مشک است و میتوان گفت که مرکب از لت...
-
لت انبانه
لغتنامه دهخدا
لت انبانه . [ ل َ اَم ْ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) لت انبان . شکم خوار. شکم پرست . لت انبار. لتنبر.
-
لت ء
لغتنامه دهخدا
لت ء. [ ل َت ْءْ ] (ع مص ) دور کردن چیزی را. راندن . || گذشتن . || انداختن تیر. || آرمیدن با زن . || کم کردن . || تیزدادن . || پلیدی انداختن . || تیز نگریستن . || زادن . (منتهی الارب ).
-
لت خوار
لغتنامه دهخدا
لت خوار. [ ل َ خوا / خا ] (نف مرکب ) توسری خور. زبون .
-
لت خوارگیر
لغتنامه دهخدا
لت خوارگیر.[ ل َ خوا / خا ] (نف مرکب ) زبون گیر(؟) : نیک عیبی دارم و آن است عیبم کز خردنیستم لت خوارگیر و قمرباز و باده گیر.سنائی .