کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لب چره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لاله لب
لغتنامه دهخدا
لاله لب . [ ل َ / ل ِ ل َ ] (ص مرکب ) صاحب لبی به رنگ لاله .
-
لب زدن
لغتنامه دهخدا
لب زدن . [ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) لب زدن به غذایی ؛ چشیدن آن .- لب نزدن ؛ نچشیدن . حتی اندکی نخوردن . هیچ نخوردن : به آنهمه خوردنیها لب نزد؛ از هیچکدام حتی اندکی نخورد. || دشنام دادن . عربده کردن : آن یکی می خوردو لب زند و جنگ کندوقت رفتن شکند جام و ...
-
لب کویر
لغتنامه دهخدا
لب کویر. [ ل َ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش بجستان ، شهرستان گناباد، واقع در شمال باختری بجستان و حاشیه ٔ خاوری کویر نمک . جلگه ، گرمسیر و آب قراء آن شور و تلخ و ساکنین محل از آب باران برای شرب استفاده میکنند. این دهستان از 17 آبادی تشکیل شد...
-
لب گزیدن
لغتنامه دهخدا
لب گزیدن . [ ل َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تأسف نمودن به گزیدن لب . پشیمانی یا خشم نمودن با گزیدن لب . تنبه دادن و منع کردن و خجل کردن با گزیدن لب : از آن شاه ایران فراوان ژکیدبرآشفت و بر روزبه لب گزید. فردوسی .چو دیدند آن شگرفان روی شیرین گزیدند از حسد ل...
-
لب گشادن
لغتنامه دهخدا
لب گشادن . [ ل َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) مقابل لب بستن . سخن گفتن . سخن آغازیدن . بگفت آمدن . لب گشودن : نباید گشادن در این کار لب بر شاه باید شدن نیم شب . فردوسی .چنین گفت پس با دبیر بزرگ که بگشای لب را تو ای پیر گرگ . فردوسی .نیشکر با همه شیرینی اگر لب...
-
لب گشودن
لغتنامه دهخدا
لب گشودن . [ ل َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به لب گشادن شود.
-
لب نزدن
لغتنامه دهخدا
لب نزدن . [ ل َ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) (... بچیزی ) حتی اندکی از آن نخوردن . هیچ نچشیدن از آن .
-
لب نور
لغتنامه دهخدا
لب نور. [ ل َ ] (اِخ )نام دریاچه ای به ترکستان شرقی . (تاریخ مغول ص 8).
-
لب ورچیدن
لغتنامه دهخدا
لب ورچیدن . [ ل َ وَ دَ ] (مص مرکب ) لب برچیدن . رجوع به لب برچیدن شود.
-
لب آب
لغتنامه دهخدا
لب آب . [ ل َ ] (اِخ ) لواب . نام نهری و رودخانه ای به کوه کیلویه ٔ فارس ، آبش شیرین و گوارا. آب چشمه ٔ دلی گردد (؟) وچشمه ٔ مارگان و چشمه ٔ زنگبار و چشمه ٔ سادات در قریه ٔ لب آب ناحیه ٔ بویراحمد کوه کیلویه بهم پیوسته رودخانه ٔ لب آب شود و چون به قری...
-
لب آب
لغتنامه دهخدا
لب آب . [ ل َ ] (اِخ ) نام دیهی شش فرسنگ غربی دراهان . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
لب اشکن
لغتنامه دهخدا
لب اشکن . [ ل َ اِ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فداغ بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 114هزارگزی باختری لار، کنار راه فرعی لار به بیرم . دامنه گرمسیر و مالاریایی . دارای 566 سکنه . شیعه مذهب و فارسی زبان . آب آن از چاه . محصول آن غلات ولبنیات . شغل اهالی...
-
لب ء
لغتنامه دهخدا
لب ء. [ ل َب ْءْ ] (ع مص ) فله (آغوز) دوشیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). || خورانیدن قوم را فله . (منتهی الارب ). کسی را فله دادن . (تاج المصادر). || جوشانیدن فله را. || نخستین آب دادن کشت را. (منتهی الارب ).
-
لب ء
لغتنامه دهخدا
لب ء.[ ل َب ْءْ ] (اِخ ) نام قبیله ای است . (منتهی الارب ).
-
لب برگردان
لغتنامه دهخدا
لب برگردان . [ ل َ ب َ گ َ ] (ن مف مرکب ) جامه که گریبان آن به طرف وحشی تا شود.